âبازی بزرگان بدون بعضی از بزرگان
مسابقات جام جهانی۲۰۰۲ هم که ۲ روزه شروع شده و زندگی روزانه خيلی ها از جمله من در يک ماه آينده دور و بر اين مسابقات تنظيم ميشه. من از جهت زمانی در جايی قرار دارم که بيشتر مسابقات بين ۱۱ شب و ٨ صبح به وقت ما برگزار ميشه و برای همين فکر کنم اين ماه کمبود خواب شديد پيدا کنم.۲ شب گذشته که که خيلی کم خوابيدم. روزها هم که همش حرف فوتبال. خدا خودش رحم کنه ماه آينده رو!
امسال جايی ايران خيلی خاليه. اما خوب چه ميشه کرد وقتی تيمی ديمی بازی ميکنه نتيجش همينه ديگه. البته امسال هلند هم نيستش، بنابر اين ميتونيم دلمونو خوش کنيم بگيم بعضی از بزرگان (مثل ايران و هلند) غايبند! انشا الله چهار سال ديگه. فعلا باید دلمون به يه تيم ديگه ببنديم. من سعی ميکنم خودمو با برزيل مشغول نگه دارم. اما آخه مگه آدم ميتونه عشق قرضی بگيره؟
âفارسی را پاس بداريم ،اما کمی هم پاس کاری کنيم!
چه خوب است که اين چند سال اخير، فرهنگيان ايرانی به تلاش افتاده اند که زبان فارسی را پاس بدارند و معادلهای مناسب برای کلمات خارجی پيدا کنند. اينکه نشريات داخل ايران هم از اين واژه ها استفاده مکرر ميکنند ظاهرا باعث شده است که اين جايگزينها در ميان مردم تا حدی جا بيفتد. کلماتی چون همايش، فراخوان و چرخبال از آن گونه اند. يک بار در ايران در راديو شنيدم که فرهنگستان زبان فارسی کلمات خارجی مورد بررسی را اعلام ميکرد و از مردم ميخواست که معادلی برای آنها پيشنهاد کنند. آفرين به اين فراخوان عمومی.
کاش من آدرس اين فرهنگستان را داشتم که يک نامه برايشان مينوشتم که:"اين فارسی را پاس نگاه داشتن بسيار خوب است، اما يک فکري هم به حال ما که از جمع دور افتاديم بکنيد. هر بار روزنامه ايرانی را که بر ميداريم بخوانيم، کلی لغت جديد چون راهکار، راهبرد، کارساز و... ميبينيم و هی بايد حدس بزنيم که معنی اين کلمه ها چه هست! انگار داريم معما حل ميکنيم! ( من که شخصا از دست اين کلمه "راهکار" کلافه شدم!) لطفا يک جا اين لغات و معانی آنها را منتشر کنيد (مثلا در يک website) که راهگشای ما باشد!. مرسی!!"
âعشق و Elvis
من هيچوقت طرفدار يا شيفته Elvis Presley و موسيقيش نبودم و نتوانستم اين شيفتگی جامعه آمريکايی را به او درک کنم. Elvis در فرهنگ آمريکايی چنان افسانه شده است که هنوز عده زيادی او را "King" ميخوانند و معتقدند که هنوز زنده است و عده ای هم او را بدلسازی(؟)(impersonation) ميکنند. بحث در مورد موسيقی او هم زياد است، چه در جنبه های هنری آن و چه در تاثير اجتماعی آن در ارتباط فرهنگی بين جامعه ای چند نژادی آمريکا.
اما هدف از اين مقدمه طولاني اين بود که بگويم فيلم (بقول معروف سهل و ممتنع) Finding Graceland را تازگی ديدم که ماجرای يکی از همين Elvis نماها را دستمايه قرار داده و داستان قشنگی در مورد عشق، رويا، ايمان ، قسمت و گذشت از تعلقات احساسی گذشته را بنمايش گذاشته است. بعضی از گفتگو های فيلم در عين سادگی بسيار جالب و گاه فلسفی است. راستی معادل فارسی grace چيست؟
âاز نوشته های کودکان يک مدرسه ايرانی در آمريکا (به زبان فارسی)
"رسيدن به صلح جهاني سخت است. اگر بخواهيم به صلح جهانی برسيم از خانواده بايد شروع کنيم. بعدا در مدرسه و همسايه و شهر و کشور و بالاخره در تمام دنيا صلح عمومی برقرار شود." نوشته بسيم کلاس چهارم
"چرا خيلي سخت است که ايرونيی ويزا بگيرد و به امريکا بياد؟ من فکر می کنم که امريکا بايد جای باشد، چونکه قشنگ است که ادمها را با فرهنگ ديگری به بينم. و از يکي نبودن نترسيم و قبول کنيم فرق داشتند را. و اگر آمريکا نباشه پس کجا؟" نوشته مريم (کلاس ؟)
â"بدترين نوع خشونت فقر است!" مهاتما گاندی. نقل از فيلمی به همين نام از Richard Attenborough. فيلم بسيار زيباييست. ديشب دوباره ديدمش. حقش اينکه اين فيلمو برا Bush و دارودستش نشون بدن.
âبرای "به فارسي" نگاشتن و نه به صرف "نوشتن!"
اگر خواننده اين خطوط هستين (کسی هم اينها رو واقعا ميخوانه؟!)، ميخوام بهتون از همين اول هشدار بدم که دنبال مطلب جالب،جدی، روشنگرانه، فلسفی و ... در اين پراکنده دست نويسهای ما نگردين! علت اصلي نوشتن من در اينجا، اينه که ميخوام بعد از سالها "به فارسی" بنويسم و از اين "به فارسی نوشتن" لذت ميبرم. اينکه چه بنويسم (يا آيا اينکه حرفي برای گفتن دارم يا نه) در درجه دوم اهميت قرار داره. به همين علت هم هست که نوشته ها احتمالا کوتاه، پراکنده و بی سروته خواهند بود. از حالا به بزرگي خودتون ببخشيد!
در ضمن، اگه خواستين غلطهاي املايي و دستور زبان من رو هم بگيرين، کور از خدا چه خواهد، دو چشم بينا!
âخاطرات فراموش شده
چند هفته بعد از سال نو. وقتي که ايميل هاي تبريک سال نو بين دوستان هنوز رد بدل ميشد، اسم يکي از همکلاسيهاي دوره دبيرستان رو، که سالهابود ازش خبر نداشتم، در ايميل ها ديدم. بهش يک ايميل دادم که "حال و احوال؟ چطوري؟کجايي بعد از اين همه سال؟". اون هم جواب که: "من تعريف تو رو اخيرا از بچه ها خيلي شنيدم اما اصلا يادم نمياد کي بودي!" معلوم شد که در همين نزديکي، در شهر بالايي ما زندگي ميکنه. ۲ هفته پيش يک شب. با اين دوست و يک دوست مشترک قديمي ديگه ( اونهم از همکلاسيهاي دبيرستان) شام رفيتم رستوران ايروني. اين دوست ما از جهت ظاهري خيلي تغيير کرده بود اما هنوز هم، وقتي فارسي حرف ميزد همون لهجه آمريکايش رو داشت (و در دبيرستان هم به اون لهجه معروف بود.) از دوران دبيرستان و ماجراهايي که داشتيم کلي تعريف کرديم و خاطره ها گفتيم و خنديديم. همينطور از اينکه از اون زمان تا به حال هر کدوم کجاها بوديم و چه کارها کرديم. شب خوبي بود و به خوشي گذشت. اما، اون شب هم بعد از همه اون تعريفها دوستم به من گفت:" من هنوز تو رو در دبيرستان يادم نمي آد!".
از اين حرفش البته ناراحت نشدم. به هر حال سالها گذشته. اما، در راه برگشت به خونه، با خودم فکر ميکردم که چطور من اين دوستمو رو يادم بود، اما اون منو يادش نمي آد؟!
يادم اومد چند وقت پيشترش، يک ايميل ديگه دريافت کرده بودم از يک دوست ديگه دبيرستاني. سالها بود که ازش اصلا خبري نبود. در ايميلش گفته بود: " نميدونم من رو يادت مياد يا نه، اما من و تو هم کلاس بوديم. حالا من براي ادامه تحصيل به امريکا اومدم و خواستم تماس بگيرم حالتو بپرسم." بعد از گرفتن شماره تلفنش، باهاش تماس گرفتم و کلي تعريف کرديم. هم در مورد اون دوران و هم باز هم در مورد اينکه هر کدوم در اين مدت کجاها بوديم و چه ها کرديم. اما تو ميون حرفاش، به من گفت يک بار همون زمانها از من درخواست کمکي داشته و من بدون درنگ بدون اينکه بدونم اون کار چيه، گفته بودم باشه، هر چي بخواهي انجام ميدم. ميگفت "اون موقع من بتو اينو نگفتم اما اون شب بخاطر داشتن چنين دوست هايي گريه کردم!" من هم در کمال صداقت گفتم:" من هنوز اين جريان رو که ميگي يادم نمي آد!".