آن سوی مه    

Saturday, June 15, 2002

●چرا آرژانتين باخت؟

در مورد حذف غير مترقبه تيم فوتبال آرژانتين از جام جهانی نظرات و تحليل های زيادی داده شده است که همه اونها در جای خود با ارزش هستند. اما، به نظر من عکس پايين بهترين و در عين حال موجزترين تحليل رو ارايه ميده (باعرض معذرت از طرفداران تيم آرژانتين، بوتيک های ميدون آرژانتين و خانم های شيک پوش!):



●مستم و جام تهی، حيرانی؟
باده نوشيده شده پنهانی!

از موسيقی متن سريال "شب دهم" صداو سيما که در ايام عيد/محرم امسال پخش شد. کجا ميشه کل شعرش رو پيدا کرد؟
●۱...۲...۳... خيلی!

بله ديگه، همون طوری که مشاهده ميفرمايين، ما هم يک عدد کنتور به اين وبلاگ اضافه کرديم که ترافيک رو اندازه بگيريم. راستشو بخواهين، وسوسه شده بوديم ببينيم که کسی هم اصلا اينجا مياد يا نه و همون طور که انتظار ميرفت، اين کنتور از جاش تکون نميخوره که نميخوره. ترافيک اينجا بيشتر شبيه کوير لوته تا خيابونهای تهران! يک شتر هم نمياد رد بشه چه برسه به خواننده! من بايد يک کنتور مدل افريقايی اينجا ميذاشتم که وقتي از ۳ بيشتر شد، بنويسه "خيلی" که آبرمون نره. البته ناگفته نماند که قرار هم اين بود که اين وبلاگ خيلی خصوصی باشه و طبعا چرنديات ما قابل توجه ديگران نيست. اما بعد از کلی سياه کردن وب پيج، آدم قلقلکش مياد که ببينه بقيه در مورد نظراتش چی فکر ميکنند. برای همين ما بايد يک marketing department راه بندازيم که خواننده جمع کنيم. اينم که وسعمون نميرسه. برای همين، از دوستانی که تصادفی از اينجا رد ميشند، خواهش ميشود اگه صلاح ديدند يک کم تبليغ ما رو برای دوستانشون بکنند. Thank you very much for shopping with us!
●آگهی

خريد يکعدد Dell laptop جديد، آخرين مدل ۲۰۰۲، اکبند، فابريک، خارجي، با انواع و اقسام تجهيزات، شماره امريکا، رنگ مشکی، اعلام ميگردد. از متقاضيان استفاده اين لپ تاپ تقاضا ميشود که backup کردن را فراموش نفرمايند که دوباره به فاجعه قبلي دچار نشويم!
●گلف و ارزش زندگی

رابرت ردفورد هنرپيشه خوبيه، اما از اون مهمتر آدميه شيفته ارزشهای انسانی. اينو از اين جهت ميگم که بغير از اينکه فستيوال sundance رو پايه گذاري کرده که برای ارايه فيلمهای کم بودجه و کشف استعدادهاي جوان سينما برگزار ميشه، از فيلمهايي هم که کارگرداني کرده ميشه ديد. فيلم The Legend of Bagger Vance رو امشب ديدم (با بازی Will Smith و Mat Damon و صدای Jack Lemon). داستانی در مورد يک گلف باز که مدتهاست از زندگی بريده و به وسيله يک راهنمای مرموز به مسابقه بر ميگرده و در ضمن ارزش شيفتگی/يکي شدن در علاقه و کلا زندگی رو ميفهمه . از فيلمهاي ديگه که ردفورد کارگردانی کرده، من A River Runs Through It و Quiz Show رو ديدم که به همين دليل پسنديدم، فيلم هايی در ستايش ارزشهای انسانی و روابط آدمها و زيبايی زندگی..
●نوبت فيلم عاشقی

گزارش صندوقخونه از نتايج AFI در مورد ۱۰۰ فيلم عاشقانه انتخابی AFI، با توجه که فيلم يکی از علايق من هست، بانی شد برم يک نگاهی به ليست مورد نظر بندازم. اولا من با اين همه ادعا فقط ۳٩ تا از ۱۰۰ تا فيلم اعلام شده رو ديدم ( بدو برو بقيه شو ببين که آبروت نره!). بعد هم از رتبه بندی فيلمها خيلي تعجب کردم. کازابلانکا (که خيلی زيباست)، بر باد رفته (هر چند که مورد علاقه من نيست) و westside story انتخاب های بجايی هستن. اما چطور فيلمهای مطرحی چون BREAKFAST AT TIFFANY'S ،THE GRADUATE ،GUESS WHO'S COMING TO DINNER و BAREFOOT IN THE PARK بعد از فيلمهای خالص تجاری( که حتی Romance خوبی هم ندارند) مثل PRETTY WOMAN ، AN OFFICER AND A GENTLEMAN ، TITANIC قرار ميگيرند؟ بنظرم اينکه يا AFI خيلی تجاری فکر ميکند يا من خيلی پرت هستم! در ضمن، AFI همينطور که از اسمش پيداست، تبليغ فيلمهای آمريکايی رو ميکنه، وگرنه Romance به امريکا محدود نميشه!
●Passion, Romance and Love

مطلب ديشب در مورد شغل و آنچه که صندوقخانه در مورد AFI نوشته، اين سوال را براي من مطرح کرد که فرق بين Passion, Romance و Love چيست؟ بدون اينکه ادعای علمی بودن نکات زير را کنم، در اين لحظه، به نظر من:

Passion (۱ که شايد فارسي اون، دلدادگی/دلشدگی باشد، علاقه شديد به چيزی يا کسی است، اما عشق نيست و هر چند همراه با دلبستگی احساسيه، هنوز همراه به منطق است.

۲) Love ، عشق، دلبستگی شديد بدون منطق است که چرا و چگونه پذير نيست. توجيه هم لازم ندارد و طبعا لازمه عشق، داشتن Passion برای معشوق است اما کافی نيست.

۳) Romance، فارسيش چی ميشه؟، رابطه عاشقانه است و ظهور فيزيکي و احساسی آن. بايد قاعدتا ناشی و نتيجه از عشق باشد، هر چند که ميتواند تظاهر passion يا حتی هوس هم باشه.

حالا، تعريف اين کلمات به چه دردي ميخوره؟ شايد من ملا لغطی شدم اما شايد هم تفکر در اين خصوص شروعی باشه برای درک وضعيت های که برای آدم پيش مياد که کجای کار هست و کمی آدم رو از سردرگمی در بياره. خيلي وقتها هست که آدم اينها رو با هم اشتباه ميگيره و حتی با چيزهاي ديگه. مثلا، passionate هستيم به کسی اما حساب و کتاب هم يادمون نرفته! ( وای به وقتی که passionate نيستيم!) ولی فکر ميکنيم عاشق شديم! يا اينکه عشق را با Romance اشتباه ميگيريم. نميدونم، اين رشته سر دراز دارد!
●بزرگان حذف ميشوند!

فرانسه و آرژانتين حذف شدن و حتی ايتاليا هم ممکن است امشب به خانه برگرده. حرف و حديث در اين مورد زياده که چگونه اين بزرگان حذف شدن. تحليل های مختلفی ارايه ميشه. از مسايل ورزشی گرفته تا مشکلات اقتصادی کشور ارژانتين. اما به نظر من، ساده ترين نتيجه گيری که ميشه کرد اينست که: ۱) اين زمانه، زمانه رقابت است، هيچ گاه حريف خود را دست کم نگير! ۲) به گذشته و افتخارات آن تکيه نکن! ۳) life is short, play hard!
●"تنبل خان دوباره ورزشکار ميشود!"

بالاخره طلسم چندين ماهه شکسته شد و من که به بهانه های مختلف چون مریضيهای مختلف يا مشغوليت زياد از زير ورزش کردن در ميرفتم، امروز رکتبال رو دوباره شروع کردم. به گزارش خبرگزاری طوطی، مسابقه در ۲ست برگزار شد که در آن، تنبل خان ، که کاملا از نفس افتاده بود، با دوست سرحالش با نتايج ۱٩-۲۱ و ۲۱-۱۶ مساوی کرد! اميدواريم که اين مسابقات ادامه پيدا کند، مشمول مرور زمان نشود و ورزشهای ديگر هم از سر گرفته شود!
●ناپرهيزی:

امروز چند وبلاگ رو خوندم و در قسمت نظر خواهی بانوشتن چند کلمه اظهار وجود کردم! خيلی تند و اونم به انگليسی! فهميدم هنوز ميتونم فلسفه ببافم يا فرضيه اجتماعی ۲ خطی بدم! !

از وبلاگ مانا نيستانی در مورد وبلاگ نويسی(نقل به مضمون) :" اين مملکت بخدا ۶۰ ميليون نويسنده و شاعر نميخواهد! خيلی تخصص های ديگر احتياج داريم" و من به "شاعر و نويسنده"، "فيلسوف" را هم اضافه ميکنم!! (توضيح غير ضروری: اگر کسی بغير از خود من، در حال يا آينده، اين جملات رو ميخونه (که بعيد ميدونم اصلا کسی بخونه) بگم که مخاطب اينجور اظهار نظر ها، فقط و فقط خود من هستم و بس. قصد توهين به قبای هيچکس نيست.)
●افاضات شبه فلسفی از سر سيری!

ديشب سر شام به دوستی: " شغل بايد ۳ نياز شخص را در زمينه تخصصی فراهم کند. ۱) Challenge، بديهی نباشد و تو را به خلاقيت وا دارد. ۲) Ambition، بتواند نيازهای کمال/جاه طلبانه تو را پاسخ دهد. ۳) Passion ، به آن چنان دلدادگی داشته باشی، که با تمام وجود مايه بگذاری!" الان ۳ نکته رو متوجه شدم: اول اين کلمات لزوما تفکيک پذير نيستند، دوم من معادل فارسی برای آنها نميدونم، و بالاخره سوم، از سر سيری حرف ميزنم "گشنگی نکشيدی که عاشقی يادت بره!"
●عليزاده، فوتبال و خانم صورتی پوش

ديشب رفتم کنسرت جناب عليزاده استاد مسلم تار ايرانی، اينجور که ميگن. قبلا هم توی کنسرت شهرام ناظری، هنرنمايشو ديده بودم. من از موسيقی کلاسيک ايرانی زياد سر در نميارم، اما به هر حال گاهی از شنيدش لذت ميبرم. ديشب هم آقای عليزاده تار و يک هنرمند ديگه، آقای خلج، آلات ضربی ميزدن، اونهم به صورت improvised! برنامه بدی نبود مخصوصا که عليزاده يک سبک خاصی داره و يک نوع مدرن نوازی ميکنه!

اما من گاهی فکر ميکنم اخيرا خيلی از اين کنسرتها، بهانه ای شده برای پول جمع کردن و خيلی براشون تهيه و تدارک نميبينند. چه از جهت موسيقی چه از جهت دکور. ايندفعه هم، موسيقي که improvised بود. از جهت دکور هم، يک فرش انداخته بودن زمين، با ۲ تا دوشکچه رويش برای ۲ نوازنده. پشت صحنه هم بين دو نوازنده، يک گلدون گل. همين. نوازنده ها هم که با جيلقه و شلوار ميان رو صحنه. انگار تنها لباس سنتی ايران فقط جليقه هست!

اما من که اين چند روز، هر شب بخاطر فوتبال بيداری کشيدم، هنوز ۵ دقيقه از شروع برنامه نگذشته بود چشمام سنگين شد. يکدفعه که چشمام باز کردم، ديدم عليزاده و خلج همون طوری که قبلا رو زمين نشسته بودن، در حال نواختن هستن، اما بينشون يک خانومی با کت و دامن صورتی خوش رنگ، موهای روشن، آرايش کرده، خيلی تميز ، مرتب، مودب و منظم، سر به پايين، روی صندلی بين عليزاده و خلج نشسته. تعجب کردم. قرار نبود خواننده ای در کار اين کنسرت باشه. اونهم به اين زيبايی و با اين لباس و آرايش مدرن. همينطور که در محو تماشای اين خانم خواننده بودم، يک دفعه چشمامو باز کردم، ديدم اين خانوم، چيزی نيست جز همون دست گل بزرگ صورتی رنگ قشنگی که قسمتی از دکور بود و من داشتم خواب ميديدم!


●در رثای "گذشته از دست رفته!"

چه حجيم بود و چه صبور
رازدان افکار من!
همراه هميشگی سفرهای دور دست!
صندوقخانه نامه ها، نشان ها، عکس ها، مدارک و Intellectual property...
نهال خانه و آشيانه طوطی!
هر چه داشت با سخاوت عرضه ميکرد! تمام 20GB اش را!
اما حالا رفته است...
و قسمتی از تاريخ را با خود برده است!
شرم بر ما که مانده ايم، بدون هيچ backupی و بدون حضور ذهن...
تا باشد که backup بگيريم!!

در رثای هارد ديسک laptop ام، متولد ۲۰۰۰، متوفی 7 June 2002 . که حالا من رو لنگ گذاشته اين وسط!
[Powered by Blogger]