آن سوی مه    

Friday, June 28, 2002

● تصحيح و توضيح غير ضروري در مورد يک خبر
بنا به قانون من در آوردی لزوم رعايت انصاف و انعکاس حقايق در وبلگ، خبر ديروز Jimm the geek بدينوسيله تصحيح ميگردد که امروز کاشف بعمل آمد که علت نهم شدن نامبرده، پر نکردن فرمهاي دور دوم بوده است وگرنه در غير اين صورت احتمالا رتبه بالاتری را احراز می نموده است. بدينوسيله از نامبرده، اقوام، آشنايان و دوستانشان، فدراسيون فوتبال بورکينافاسو و ... پوزش می طلبيم!
●تيم محبوب من برزيل، ترکهای سخت کوش رو شکست داد و رفت برای فينال. البته آفرين به ترکيه که تا اينجا بالا اومد. بنظر من مهم نيست ديگه بين کره يا ترکيه کدوم سوم و کدوم چهارم بشه، هر دو واقعا شاهکار کردند.
در ضمن، من که در يک مسابقه پيش بينی نتايج بازيها با ٨ نفر از همکاران گرامی شرکت کرده بودم و در آخر مرحله اول بازيها رتبه ٩ (آخر) رو داشتم، امروز با تمام شدن دور دوم و سوم، به رتبه ۴ رسيدم! (اينقدر نگو رتبه رتبه، مگه کنکوره که حض کردی!). خدا رو شکر که آخر نشدم، آبروريزی بود! Jimmy the Geek نهم شده که با توجه به اسمش خيلی هم بهش مياد!
توضيح روز قيامت: nickname (فارسيش؟) انتخابيش در اين بازی "...Jimmy" هست، وگرنه خودش اصلا Geek نيست.
●گفتگو
- سلام، کجايی پيدات نيست؟
- همين دور و برها.
- پس چرا سراغ ما نميايی؟
- هستم اينجا، هر وقت خواستی، بيا سراغم.
- مگه تعريفتو مرتب از ديگران بشنوم، چرا به همه سر ميزنی بغير از من؟
- گفتم که، من اخلاقم اين نيست که دنبال کسی برم، اما هر کس که بياد دنبالم، خوش اومده.
- خب، پس بگو کی بيام دنبالت؟
- هر وقت خواستی! فقط بايد تنها بيايي. دوستتو نيار. وگرنه معامله مون نميشه!
- کدوم دوست؟ من که دوستی ندارم.
- چرا! همون که هميشه همراهته. جناب عقلو می گم!
●باز هم ايران، باز هم زلزله. باز هم مردم زحمتکش روستاها. باز هم جانهای زيادی که از دست رفت. باز هم زندگی ها که ويران شد. ۱۲ سال پيش هم مصادف بود با جام جهانی و زلزله رودبار . ايندفعه هم جام جهاني مصادف بود با بويين زهرا و آوج.

وقتي بچه بودم، هر سال يکي ۲ بار از بويين زهرا و آوج رد مي شديم. همون موقع هم پدرم در مورد زلزله سالهای ۱۳۴۰ بويين زهرا تعريف کرد و اينکه چه تلفات شديدی داده بود. بويين زهرا هم مثل خيلي از شهرهای کوچک ايران، ساده، خاکی ، ساکت و خلوت بود.با مردم ساده و بي آلايش. هر بار که از اونجا رد ميشدی، کشاورز ها رو می ديدی که با تراکتور سر زمين می رفتند، يا بچه ها که کنار جاده بازی ميکردند. مثل اينکه زلزله هيچ نسلی از مردم بويين زهرا رو راحت نميذاره.

از آوج هم زياد رد ميشديم. گردنه ای داشت که به برف گيری مشهور بود و زمستونها گاهي بسته، گاهي هم بايد زنجير مي بستی تا پليس اجازه عبور بده. وقتهای ديگر هم، پدرم معمولا مجبور بود آهسته پشت تريلي ها با دنده دو سربالاي تند رو بره بالا. برگشتنم، همون جا بود که به من ياد داد با همون دندهی که بالا رفتی، بايد برگردی پايين (که البته من هيچ وقت گوش نکردم). خيلی وقتا برای خوردن شام يا نهار اونجا توقف ميکرديم. آوج معروف بود به داشتن دامداری مرغوب و گوشتهای خوب. آخرين بار چهار سال پيش بود که برای نهار اونجا ايستاديم. چلوکبابی که من اونجا در ظرف روی و با سرويس ساده پلاستيکی خوردم، خيلي بهتر از شيک ترين چلو کبابيهای تهران بود. چقدر هم اروزنتر و با انصاف تر. مردم شهرهای کوچک و دهات هميشه خونگرمتر، صافتر و بی رياتر هستند.

ميشه شکايت کرد که چرا زلزله سر اين مردم بيچاره مياد. ميشه غر زد که چرا دولت ساختمونهاي ضدزلزله نميسازه. ميشه هزارو يک ناسزا به زمين و زمونه داد. همه اينها درست. اما، ميدونم اين حرف واضحه، در اين لحظه ۲ کار مفيد که ميشه کرد: همدردی با بازماندگان و کمک به اونها که دوباره زندگيشون رو بايد از سر بگيرند. هر جور که ميتونيم، هر چقدر که وسعمون ميرسه، الان وقتشه که نشون بديم انسان بودن، ايرونی بودن و هموطن بودن يعنی چی.
●صندوقخونه دوست خوبم، مثل هميشه محبت کرده و تعريف منو کرده. صندوقخونه جان، با دريادلی بيدريغت باز هم منو خجالت دادی. چشمات قشنگ ميبينه، وگرنه پراکنده نوشته های من برگ سبزيست تحفه درويش. در ضمن، تعريفت باعث شد که ترافيک وبلگ مهجور من چند برابر بشه (و هنوز هم داره بيشتر ميشه). لطف بسيار کردی، اين همه مهمون آوردی. قدمشون رو چشم.
●امان از اين حسابگری منطقی يا "!Y Viva Espana"

کم مونده بود که هر چهار قاره در يک چهارم نهايی جام حضور داشته باشند. اما با برد ترکيه از سنگال، آفريقا در يک چهارم نيست.

در بازی کره-اسپانيا من طرفدار اسپانيا بودم، بخاطر بازی خوبشون، و اينکه من هميشه اسپانيا و تيمهای باشگاهيش رو دوست داشتم. از يک طرف ديگه هم ميگفتم خوبه که کره، بعنوان يک کشور آسيايی در بين چهار تيم اول دنيا قرار بگيره، که اين باعث بشه که در جام بعدی، سهم آسيا رو زياد کنن. بعدشم که کره به ناحق برد، خودم بخاطر دليل بالا راضي کردم که خوب شد. اما واقعا خوب شد؟

اين جريان، منو ياد کسی انداخت که در جريان بازی رفت ايران-ايرلند ملاقاتش کردم. من از تصادف روزگار و بدون برنامه قبلی، ۱ روز قبل از بازی رسيدم لندن. سعی کردم بليط بازی رو گير بيارم که برم دابلين تماشای بازی، اما تمام بليط ها کامل فروش رفته بودند. دوستی منو دعوت کرد که بريم يک پارتی ايرونی بازی رو اونجا تماشا کنيم. ۳۰-۴۰ نفر از ايرونيها جمع شده بودند، از کساني که طرفدار فوتبال بودند تا کساني که به صرف پارتی و ملاقات بقيه اومده بودند. صاحب پارتی، که فاميل دوست ما بود و آدم خيلی با محبتی، برام تعريف کرد که ۱۰۰ پوند روی برد ايرلند شرط بسته! بعد هم گفت که اگه ايران ببره، خوشحال ميشه و ۱۰۰ پوندی که از دست ميده مهم نيست، خير سر ايران. اگه هم ايرلند ببره، باز هم خوشحال ميشه، چون ۱۰۰ پوند برنده ميشه! که البته ايرلند ۲-۰ برد و همه رو دمق کرد بغير از اين دوست ما! بغير از نتيجه بازی، شب خوبی بود و خوش گذشت.

اما، همه اين حرفها رو زدم که بگم من از اين جور حساب گری ها خوشم نمياد، ولي حيف که خودم گاهی انجام ميدم! همه اين چيزها دست خود آدمه و بهانه ها فقط توجيه ان! خوب که نگاه کنی، ميبينی که وقتی واقعا قلبت پيش چيزی يا کسی است، اين جور حسابگريهای منطقی، چيزی نيست جز خيانت به اون قلب.

●يک گفتگو در قسمت نظر يک وبلگ

مانی: "بنام خدا ،دوست خوبم سينا جان من و ما به ديد بد هموطنان عزيز خارج از كشور عادت كرده ايم. اميدبه ياري آنها اسمي خاص است. تنها می توان گفت... مرا به خير تو اميد نيست، شر مرسان"

من:" جای تاسف داره که بعضی از هموطنان داخل ايران، همه ايرانيان خارج از کشور رو به خاطر رفتار معدودی با يک چوب بدبينی ميرونند، در حاليکه خيلی از همين خارج نشينان در تکاپو هستن برای کمک به پيشرفت فرهنگی ايران و با اشتياق و تحسين، جامعه ايرانی داخل ايران و تحولات فرهنگی اون رو دنبال ميکنند. به جای اينکه همديگر رو شر حساب کنيم، دست محبت، همکاری و ياری به هم بديم. فاصله ها رو کم کنيم، همه ايرانی هستيم." (خودمونيم، چقدر شعار دادم!)

ماني:"بنام خدا. دوست خوبم من براي حرفم دليل دارم. اگه ممكنه يه سري به paltalk بزنيد و به نظرات ايرانيان خارج مرز كمي دقيق بشيد... ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است."

من پيش خودم: " چي بگم والا. کي حالا ميره paltalk، آمار بگيره؟ چه جوری ميشه اين بدبيني رو برطرف کرد؟"

چند روز بعد...

سينا مطلبي در جواب به خواننده ديگری: "...اما در مورد ايرانيان مهاجر: من بارها در نوشته‌هايم از حقوق ايرانيان مهاجر دفاع کرده‌ام و فعاليت‌هايشان را ستوده‌ام. نام کساني را در روزنامه‌هاي داخل کشور آورده‌ام و از زير تيغ سانسور گذشته است که اگر بخواهم اينجا تکرار کنم شايد تازه دردسر شروع شود! بنابراين اگر خواستيد براي خودتان مي‌فرستم. بسيارند ايرانياني که در خارج از کشور زندگي مي‌کنند اما دلشان براي وطنشان مي‌تپد و از هيچ کمکي به ايرانيان داخل کشور دريغ نمي‌کنند. اما اين گروه کمتر هياهو مي‌کنند و خود را مدعي و قيم هر کسي نمي‌دانند که در داخل مرزها به فعاليتي مشغول است. حساب فرصت‌طلبان و هوچيان را از انبوه ايرانياني جدا کنيد که مايه فخر و مباهات هم‌ميهنانشان هستند..."

آفرين! شاهد از غيب رسيد. من به اين ميگم واقع بينی.

[Powered by Blogger]