Thursday, July 11, 2002
âبرای خوانندگان ناخشنود داستان ٨ جولای بنفشه
"ب" يکی از دخترهای هم رشته ای ما در ايران بود که با چادر به دانشگاه می اومد. من سر يکی از دروس آزمايشگاهی باهش آشنا شدم. متصدی آزمايشگاه بودم و ب که يک يا دو ترم پايين تر از ما بود، اون درسو برداشته بود. از همون جا فهميدم که دانشجوی زرنگ و درسخونيه. در ضمن مودب و خوشرو هم بود، و از همون وقت هم معلوم بود که خيلی مقيد به آداب مذهبيه. درسها تموم شد و هر کس به راه خودش رفت. چند سال گذشت و من برای ادامه تحصيل به آمريکا اومدم.
از قضای روزگار در آمريکا هم، با ب هم مدرسه ای شدم. دورادور شنيده بودم که در ايران با يکی از همکلاسيهای دانشگاه ما ازدواج کرده. با همسرش آمده بودند برای ادامه تحصيل. ب اونجا هم حجاب کامل را حفظ ميکرد. چادر نه، ولي روسری و مانتو يا لباسهای مشابه. اون هم توی آب و هوایی که تابستونها دما تا ۳٧-۳٨ بالا ميرفت و رطوبت هوا هم به ٩٩% ميرسيد. خودتون ميتونين حدس بزنين که بيشتر بچه ها با چه جور لباسی تو اون هوا به مدرسه می اومدند. دپارتمان ما ٩۰۰ تا شاگرد داشت و ب تنها دختر محجبه بود. چندين بار شد که ديدم بچه های امريکايی از پوششش در تعجبن ولی يک بار نديدم کسی ب رو مسخره کنه. خود ب هم ميگفت که تابحال نشده که بخاطر حجابش تبعيضی رو احساس کنه. در رفت و آمدهای ايرونی هم، هيچ وقت حجاب داشتن ب/بی حجابی بقيه مشکلی نبود. همه با هم دوست بوديم، هر کس به راه خودش. اونجا هم نشون داد که شاگرد درسخونيه. .همون سال ها هم ب و همسرش صاحب اولين فرزندشون هم شدند. درس ها تموم شد و من نقل مکان کردم به يک شهر ديگه.
چند سال بعد، همسر ب به من زنگ زد. يک سوال کاری داشت.در ضمن حال و احوال معلوم شد که ب تو کارش خيلی خوب پيشرفت کرده و به همين خاطر، همسرش دنبال کار تو همون شهر برای خودش بود. صاحب دومين فرزند هم شده بودند. من چند ساله ب رو نديدم اما حدس ميزنم هنوز هم باحجابه. من هميشه شجاعت و صداقت کسانی رو که روی ايمان خودشون ايستادند اما به همزيستی مسالمت آميز با محيطشون هم رسيدن تحسين کردم.
علت گفتن داستان ب/که به نوعی برگردان داستان بنفشه هست/ اين بود که بگم به نظر من داستان ٨ جولای بنفشه قضاوتی بر درستی يا نادرستی اعتقادات افراد نميکرد. بلکه با طنز خوبي/بر خلاف خاطره گويی يکنواخت من/ تجربه متفاوت بودن با محيط، کنش و واکنش آدمها در اين شرايط و در نهايت رسيدن به برداشت بهتر از باور های خود و ديگران رو نشون ميداد. نشون ميداد که نبايد از اين که متفاوت هستيم بترسيم و اينکه با وجود خيلی تفاوت ها باز هم ميشه ارتباط برقرار کرد و به تفاهم رسيد. همين تجربه ممکنه توسط يک معلم محجبه با مثلا شاگردهای ميهمان دختر فلاندی در مثلا دانشگاه Boca Raton فلوريدای آمريکا بدست بياد. کی ميدونه، شايد هم تا به حال پيش اومده!
پی نوشت ۱: اين برداشت شخصی من بعنوان يک خواننده بود و لزوما مورد تاييد بنفشه نيست. خود ايشون پاسخ خوب و جامعی دادند.
پی نوشت ۲: معلم درس جامعه شناسی سال اول دبيرستان ما ميگفت: "خواهی بشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!"
پی نوشت۳ (به خودم): کم گوی و گزيده گوی که سر مردم رفت!
____________________________________________________________________________________________
Wednesday, July 10, 2002
âگر به همه عمر خويش...
هركه دل آرام ديد، ازدلـش آرام رفــت
چشم ندارد خــــلاص،هركه در اين دام رفت
ياد تو می رفت و ما، عاشق و بيدل بديــم
پـــــرده برانــــــداختي، كار به اتمام رفـــــت
ماه نتابد به روز چيست كه در خانه تافـت؟
سرو نرويد به بام، كيســت كـه بر بام رفت؟
گر به همه عمر خويش، با تو بر آرم دمـي
حاصل عمر آن دم اســــت، باقی ايام رفت
ما قدم از سر كنيم، در طلب دوستــــــان
راه به جايي نبـــــرد، هـر كه به اقدام رفت
همت سعدی به عشق، ميل نكردی ولی
می چو فروشد به كام، عقل به ناكام رفت!
از شيخ اجل سعدی شيرازی
برگرفته شده از اينجا
âياد آر، ز شمع مرده ياد آر!
âRod Steiger بازيگر معروف سينما امروز فوت کرد. وقتی اين خبر شنيدم، ناخود آگاه ياد فيلم دونده ماراتن Marathon Man افتادم، که سالها قبل وقتی ويديو کلوب در تهران تازه رسم شده بود اين فيلمو ديدم و خيلی خوشم اومده بود. اما وقتی رو وب چک کردم، ديدم لورنس اليويه تو اون فيلم بازي ميکرده نه رود استايگر. واقعا که گند زدی باز!! يه هنرمند اين همه خدمت کرده و کلی فيلم خوب بازی کرده (مثل دکتر ژيواگو) وقتي هم که يادش مي افتی، ميری سراغ فيلم عوضی! به هر حال، بقول قاضی القضات باشتين "خدايش بيامرزد."
____________________________________________________________________________________________
Tuesday, July 09, 2002
âاپيدمی I Will Survive يا ?Who Let the Song Out
امروز فيلم men in black II رو ديدم. راستشو بخواهين از اولين فيلم که خوشم نيومده بود اما به اصرار دوستان دومی رو هم رفتيم ديديم. اين يکی هم بنظر من مثل اولين فيلم بيمزه بود بغير از يک استثنا: يکي از شخصيتهاي فيلم، يک سگ هست که تمام صحنه هايی که بازی ميکنه خيلی خنده داره. فيلمو بايد اصلا حول و حوش اين سگ ميساختند، اما سگ نقش فرعی داره.
در يکی از صحنه های فيلم، سگه آهنگ I will survive رو ميخونه که از صحنه های خيلی بامزه فيلم هست. اولين بار که اين آهنگ رو شنيدم، سالها پيش در ايران بود درست موقع انقلاب و در عروسی يکي از اعضای فاميل. اون زمان، اين آهنگ تازه بيرون امده بود، خيلی طرفدار داشت. مرتبا هم در عروسی مربوطه نواخته ميشد و همه باهش می رقصيدند. اون زمان ما که معنی شو نميفهميديم، اما حالا ميبينم که اين آهنگی نيست که زوجی بخواد شروع زندگيشو با اون جشن بگيره! ولي خوب اون زمان چون ريتمش قشنگ بود و مناسب رقص، و احتمالا کسی معنی شو نمی فهميد (يا اگه هم می فهميد به روش نمی آورد!). اما در اين چند ساله گذشته من مدتهاست به اين نظريه رسيدم که اين آهنگ با خون خيلی از ايرانيها عجين شده و يکی از مظاهر فرهنگ مدرن ايرونی بحساب مياد!! ميگين نه، تشريف ببرين يک برنامه ايرونی. بيشتر مواقع در هر مهموني/پارتي/ديسکو ايراني اينجا که بری و رقص هم جزش باشه، بالاخره در يک ساعتی از شب اين آهنگ رو ميذارن. انگار شب بدون اين آهنگ تکميل نميشه و اگر خدای نکرده اين اهنگ رو نذارند، اون برنامه ناقصه!
من فکر ميکنم اگر Gloria Gaynor ميدونست که اينقدر طرفدار ايرونی داره، حتما اين اهنگ رو يک بار هم که شده به فارسی ميخوند! هر چند که ظاهرا پيروز يک رويه از اون آهنگ رو به نصف فارسی/نصف انگليسی خونده!
پی نوشت۱: اشتباه نکنين، من خودم از طرفدارهای اين آهنگم، اما اين وضيعت اپيدمی برام جالبه.
پي نوشت ۲: اون زوج هم عاقبت به خير شدن و الان دارن به خوبی و خوشی زندگی ميکنند!
____________________________________________________________________________________________
Monday, July 08, 2002
âالان که داشتم رانندگي ميکردم به سمت خونه، ديدم راديو ايراني اينجا آهنگ نوبهار رو گذاشته بود. ياد وبلاگ آيدا افتادم و حسن انتخابش که بهترين قسمت اهنگ رو انتخاب کرده.
âسکون
تا بحال شده که حس کنی که يک جا ساکن ايستاده ای در حاليکه تمام دنيای اطرافت با سرعت نور به جلو حرکت ميکنه؟
از گوی بيان ۲٧:
در كنار جوي
من نشسته
آب در رفتار.
در تمام هفته،
خسته،
انتطار جمعه را دارم
درتمام جمعه
باز
از فرط تنهايي
انتطار شنبه است و كار...
من نشسته
آب در رفتار.
“شفيعي كدكني“
____________________________________________________________________________________________
Sunday, July 07, 2002
âنظرخواهی مدنی و خيلی مدرن همراه با کمی تا قسمتی Weblog Rage!
همانطوری مشاهده ميشود، با اجازتون قسمت نظر خواهی رو هم به اين وبلاگ اضافه کردم. راستشو بخواهين، پراکنده نوشته هايی که من مي نويسم در مقايسه با نوشته های ديگران آن قدر قابل تامل نيستند که نقد پذير باشند. بيشتر به يادداشتهای خصوصی ميمونند تا نوشته! اما دوستان لطف بسيار کردند در همين يکی دو روز نظراتشون رو گفتن که خيلی از اين بابت متشکرم.
اما امروز داشتم چند تا وبلاگ ميخوندم، ديدم در قسمت نظر خواهی بعضي از وبلاگها، خون و خون کشيه. والا قبلا در نظر خواهی بعضی ها، قربون صدقه هم ديگه رفتن ديده بوديم، تعارف و "چاکرم/نوکرم/مخلصتم" ديده بوديم، اما فحش، تهمت و ناسزا اونم به نظردهندگان ديگه که ديگه نه. اصلا نظرها ربطي به موضوع اصلي نداشت و قضيه چاک دهن، يخه و يخه گيری در کار بود. منو ياد بعضی از تصادفهای تهران انداخت که ۲ تا راننده و فک و فاميلشون با زنجير و قفل فرمون ميزدن تو سر هم، بخاطر اينکه يکی پيچيده بود جلوی اون يکی و به چاک قبای اون يکی آقا برخورده بود! ما هم بايد پشت ترافيک ايجاد شده مي مونديم تا دعوا تموم بشه. در اين جا برای اينکارها يک اصطلاحي هست بنام Road Rage .حالا فکر کنم در اين مورد وبلگ هم بايد گفت Weblog Rage! البته خوشبختانه در وبلاگ زنجير و قفل فرمون کاربردی نداره مگه اينکه خدای نکرده ۲ تا نويسنده تو يک شهر باشند! به همين خاطر به نظر دهندگان گرامی وبلاگ من توصيه ميشود که اول چک کنين ببينين که همشهری من هستين يا نه. اگه هستين، من جاتون بودم نظر نميدادم!!! يک لحظه صبر کنين،... اوه، يادم اومد که اينجا قفل فرمون و زنجير تو ماشينم ندارم. پس بيخيال. هر چي خواستين نظر بدين. safe safe هه! حتی اگر همشهری باشين! قدم نظراتون هم روی چشم! منظور از نظر خواهي، ياد گرفتن بيشتر است و بس.
پي نوشت: فکر نميکنم لازم باشه دوباره بگم که اين نوشته هم بيشترش شوخی بود، جدی نگيريد!
____________________________________________________________________________________________
|