آن سوی مه    

Saturday, July 27, 2002

● دوست وفادار كجا؟!

ای كه از يار نشان می طلبی، يار كجاست؟
همه يارند ولی يار وفادار كجاست؟

يار بر داغ دل سوخته مرهم بودی
يارب امسال چه شد مرحمت پار كجاست؟

صبر در خانه ويرانه دل هيچ نماند
خواب در ديده غمديده بيدار كجاست؟

تا نپرسند به خوبان غم دل نتوان گفت
ور بپرسند بگو قوت گفتار كجاست؟

بهتر آن است هلالی كه نهان ماند راز
سر خود فاش مكن محرم اسرار كجاست؟

"هلالی جغتايی"
●پرستوها به لانه بازميگردند!

قصه مهاجرت قصه تازه ای نيست. هر کدوم از ما، مخصوصا در اين سالهای اخير، انواع و اقسامشو ديديم و يا شنيديم. هر کس که به انتخاب خودش مهاجرت کرده، دلايل خودشو داره و به نظر من نبايد نيازی به قانع کردن ديگران در مورد دلايلش احساس کنه . اما قصه ای که کم ميشنويم و به نظر من هميشه زيباست، خيلي زيبا، قصه بازگشت پرستوها به لانه است، مثلا اين و همچنين اين يکی.

●به مردی که لب نداشت: گوش دادن به خود اين حرف (حديث نفس نقل قول) هم خيلی قشنگ بود. آفرين.
●يک کوچه صميمی

مهر ٧٦، به آمريکا آمده به بهانه ديدن فرزندانش. در شهر های مختلف جلسه شعر خوانی برايش گذاشته اند. با اينکه شعر های زيادی از او نخوانده ام (کلا شعر زياد نخوندم، نميخونم، نميدونم و سرم هم نميشه) به يکی از اين جلسات او ميروم. حدود ۵۰-۶۰ نفری آمده اند. پيرمرديست کوچک، لاغر و نحيف. همسرش هم همراهيش ميکند. شروع ميکند به شعر خواندن. جمعيت محسور ميشود. احساس در هر کلمه که ميگويد جاريست. بدون آنکه اغراقی در نحوه ادای کلمات يا حرکت سر و دستش حس کنی، محو کلماتش ميشوی. انگار برای تو می خواند. بعد از هر شعر، جمعيت تشويق فراوان ميکند و او هر بار با حجب و تواضع تشکر ميکند. همه "کوچه" را از او ميخواهند، اما مايل است شعرهای ديگر بخواند و می خواند. در نهايت کوچه را هم میخواند.

کتابی از او برای فروش گذاشته اند. من از امضا و امضا گرفتن خوشم نمی آيد، اما برای اينکه از نزديک ببينمش، در صف بلند امضای کتاب می ايستم:
-سلام.
- سلام، حالت چطوره؟
- مرسی، خيلی لذت بردم از شعراتون. مرسی که اومدين.
- خواهش ميکنم. (کتاب را باز ميکند) برای کی بنويسم؟
- برای ....
- (يک جمله مينويسد و امضا ميکند) اينجا درس ميخونی؟
- (با خنده) نه درسم تموم شده، ديگه دارم کار می کنم .
- (جدی ولی با مهربانی) خوب درست تموم شده چرا بر نميگردی ايران؟
- (سکوت برای ۲ ثانيه) والا چی بگم؟ سوال خوبی ميکنين. مرسی از اينکه اومدين. خيلی خوشحال شدم. محبت کردين.
- موفق باشی.

چند سال بعد ميشنوم که سخت مريض شده است. معلوم ميشود آندفعه هم برای معالجه آمده بوده و در آخر هم همين بيماری جان او را گرفت. خدايش بيامرزد. با اينکه معتقدم ملاک ارزش هنری هنر يک هنرمند فقط کار هنری اوست و حساب شخصيت فردی او جداست، اما وقتی که فروتنی، صداقت و خاکی بودن شاعری مثل او را ميبينی، صميميت شعرهايش برايت دو چندان ميشود.

●Yoda و انيشتن: خوش تيپان در زير آفتاب!

۳ فيلم جنگ ستارگان جرج لوکاس (مخصوصا اولي) برای من که در موقع پخش اوليه اشان/ ۲۰ سال پيش بچه بودم، خيلی خاطره انگيز هستند و کلا به هر سه تا حدی تعلق خاطر دارم. ميدونم هم که فيلمهای ارزشمندی از جهت هنری نيستند. حتی از جهت داستانی هم ملقمه ای از داستانهای قديمی مختلف اند. اما جذابيت فضا و فضانوردی، حادثه جويی و قهرمان پروری کابويی فيلمها برای من بچه جالب بود و اين جذابيت هنوز هم باقی مانده. اپيزود اول رو هم که ۳ سال پيش ساخته شد، به همين خاطر فورا ديدم. بنظر من تصويرهای ساخته شده کامپييوتری اين فيلم زيادی توی ذوق می زد و داستان مسخره ای هم داشت. امسال هم اپيزود دوم (Star Wars, Episode II: The attack of Clones) رو ديدم که داستان بهتری داشت (بغير از قسمتهای هندی فيلم!!) و از جهت گرافيکی هم ديگه اون قدر توی ذوق نميزد و خيلی طبيعی تر نشان ميداد. (خوشبختانه جار جار بينگ هم زياد حرف نميزد!)

چند روز پيش فرصتی دست داد که در جلسه سخنرانی کارگردان انيميشن و دست اندرکاران نرم افزاری فيلم جديد (اپيزود ۲) شرکت کنم. همشون از ُIndustrial light + magic بودند که يکی از کمپانيهای متعدد جرج لوکاس است. نکات جالبی رو در مورد ساخت اين فيلم بيان کردند. اول روال ساخته شدن فيلم و اينکه چه نرم افزارهايی برای کمک به انيماتورها ساخته بودند تشريح کردند. از جمله نرم افزاری که برای انيميشن انفجار و از هم پاشيده شدن سفينه ها و روباتها طراحي کرده بودند. اين نرم افزار با استفاده از معادلات فيزيکی خيلی دقيق و با در نظر گرفتن تمام پارامترهای اجسام و محيط، انيميشن های بعد از انفجار را اتوماتيک انجام ميداد. نرم افزار ديگری نوشته بودند که صرفا برای مشابه سازی لباس های شخصيت های فيلم بود و مشخص ميکرد که در موقع حرکات هر شخصيت، چه چين و چروک هايی در لباس ايجاد بشود و لباس چطور حرکت بکند که طبيعی بنظر بيايد. جالب اين بود که خيلی مواقع مجبور شده بودند که لايه های مختلف لباس را جداگانه به تن شخصيت ها بکنند که در انيميشن نهايی، حرکت لباسها طبيعی از کار در آيد. بعنوان يک نمونه از مشکلات انيمشنی، النگوهاي دست يک شخصيت را نشان دادند که مدتها وقت آنها را گرفته بود تا بتوانند حرکت درست آنها را مشابه سازی کنند. اين مشکل آنها را آنقدر اذيت کرده بود که چندين بار از لوکاس خواسته بودند که از خير النگوها در فيلم بگذرد که او هم کوتاه نيامده بود!

در مورد يودا و اينکه بعد از ۲۰ سال بايد او را هم انيميشن ميکردند داستانها گفتند. اول اينکه در فيلم ۲۰ سال پيش يودا يک عروسک لاستيکي بود و توسط بازيگر حرکت داده ميشد. اما اينبار بايد انيمشين ميشد و اينکه قرار بود که بيننده متوجه تفاوت ايندو نشود. از آن طرف هم کلی بر روی صورت انسان، نحوه چشم زدن، حرکات آرواره و سر آدم مطالعه کرده بودند و تمام اين حرکات را در نرم افزار های انيميشن معادل سازی کرده بودند که بتوانند جزييات بيشتر به صورت يودا اضافه کنند. تازه اين اضافات بايد هم طبيعی می نمود و هم تاحدی مطابق عروسک سابق او ميماند که برای تماشاگر گسستگی تصويری ايجاد نکند. نکته ديگر اينکه يودا در يک صحنه اين فيلم خيلی چالاکانه شمشير ليزر (lifesaver) بازی ميکند. بخاطر همين، کلی فيلمهای چينی تماشا کرده بودند و دوباره مدل حرکات شمشير بازی آدمها را از روی آنها برداشته و در نرم افزارها بکار برده بودند.

خلاصه اينکه وقتی آدم اين همه مطالعه علمی، نوشتن نرم افزارهای مشابه سازی فوق پيچيده و توجه بسيار دقيق به جزييات فوق العاده کوچک و کمال گرايی افراطی در طبيعی نشان دادن تصوير های گرافيکی رو ميبينه تازه ميتونه قدر فيلم و ارزشهای انيميشنی اون رو بدونه.

در ضمن، معلوم شد که صورت يودا از قيافه آلبرت انيشتن الهام گرفته شده! من نميدونم اگه انيشتن زنده بود و ميفهميد که توی فيلمی، کچل شده، گوشهاش دراز شده، دندوناش را کج و معوج و کله اش هم سبز کردند، چه عقيده ای ابراز ميکرد؟ راستی، قابل توجه خانوم های خوش سليقه، بنظر شما يودا خوش تيپ تره يا آلبرت؟
● آفرين به دختران تگزاسی!

باز هم يک مسافرت سوک سوکی. اين دفعه San Antonio تگزاس. يک بعداز ظهر شنبه رو که بيکار هستم ميرم به ديدن جاهای ديدنی شهر. معروفترين بنای ديدنی شهر، پادگان ُAlamo ست که معروفترين جنگ استقلال تگزاس در اونجا اتفاق افتاده و برای امريکايی ها بصورت يک افسانه ملی در آمده. آلامو در طول تاريخ کوتاه خود دست به دست زياد شده. اول توسط ميسيونرهای مسيحی و سرخپوستهای گرويده به آنها ساخته شده. بعدها تحت سلطه اسپانيايی ها در آمده. بعد در تسخير مکزيکيهای استقلال طلب که ميخواستند از اسپانيا مستقل بشوند. اين آخر هم (۱٨۳۵ م) تحت تسلط انقلابيون تکزاس که ميخواستند از مکزيک مستقل بشوند. به همين خاطر، ژنرال سنتا آنای مکزيکی هم آومده و اين انقلابيون رو محاصره کرده. انقلابيون که فقط ۲۰۰ نفر بودند تصميم ميگيرند مقاومت کنند. افسانه ميگويد که ۱۳ روز محاصره ادامه پيدا ميکنه و در نهايت انقلابيون مغلوب و کشته می شوند. ميگويند کشتارهای فجيع تر از اين هم در جريان استقلال تکزاس و پيوستن اون به ايالات متحده اتفاق افتاده اما اين حادثه تاثير اساسی در اتحاد مردم تگزاس داشته و باعث تسريع استقلال اين ايالت از مکزيک شده. (البته در مورد اين واقعه و ترتيب آن ترديدهايی هم هست.)

ديدن آلامو منو به ياد سردار شجاع ايرانی آريو برزن و لشکر کوچکش انداخت که با اينکه ميدانستند هيچ شانسي در مقابل اسکندر مقدوني ندارند شجاعانه ايستادند تا از ايران دفاع کنند و جان خودشونو در اين راه باختند.

وقتي ميری آلامو ببينی، ميبنی يک مجموعه خيلی ساده و نسبتا کوچک هست، که خيلي خوب بازسازی شده. مهمترين بناي اون هم يک کليسای کوچک هست. جالب اينجاست همين مجموعه کوچک رو تبديل کردن به يک جاذبه توريستي و انواع و اقسام اشياي اون زمان و مربوط به حوادث مختلف رو در اونجا به نمايش گذاشتن. کلی هم تاريخ ميتوني بخونی/بشنوی/ببينی (همانطوري که در بالا مشاهده شد!). بعد هم يک giftshop بزرگ درست کردن که ميشه انواع و اقسام سوغاتی های بی مصرف رو از اون خريد.

اما جالب اينجاست که تمام اين کارها توسط يک بنياد غير دولتي به اسم The daughters of the Republic of Texas انجام ميشه و هيچ کمکي از دولت يا ايالت تکزاس نميگيره. پولش از کمک مردمي مياد و از محل فروش همون سوغاتيها که گفتم. کاش ما هم ياد بگيريم و خودمون (ارگانهای غير انتفاعي) متولی بعضی از آثار کوچک تاريخی کشورمون بشيم که کم هم از اونها نداريم.

پی نوشت: در ضمن، سنت آنتونيو يک رودخونه نقلی پيچاپيچ هم در وسط شهر داره که در کنارش يک مسير گردشی زيبا رو درست کردند و کلی هم رستوران، کافی شاپ و غيره در همون مسير ساختند. ببين مورچه چيه که کله پاچش چی باشه، اما همين کله باچه رو خيلي جذاب ارايه ميکنند.
[Powered by Blogger]