âراستی يک سوال: آيا کسی هم بغير از من از طوطی، استفاده ميکنه؟ امروز به ترافيکش نگاه کردم، ديدم بطور متوسط روزی ۲-۳ مراجعه کننده داره، اما نميدونم چند نفر Download اش کردند و يا اصلا کسی ازش استفاده کرده يا نه. اگر استفاده ميکنيد، يک ندايی بدين لطفا. مرسی.
âgeneralize ميکنيم، آی، generalize ميکنيم!
يادمه زمانی که ايران زندگي ميکردم، خيلی از مليت ها رو، مثل اعراب يا ترکها، پايينتر از خودمون ايرانيها ميدونستم و هميشه به چشم حقارت به همه اونها نگاه ميکردم. به جاش، اروپايی ها رو با چشم اينکه سرشون به تنشون می ارزه و هم شان ما ايرونيها بحساب مياوردم. مثلا يادمه دعوت شدن به مهمانی يک سفارت اروپايی کلی دک و پز داشت ولي دوست بودن با چندتا هندی مسخره جلوه ميکرد. تا اونجا که من يادمه اين جور قضاوتها فقط از شنيده ها و باورهای اطرافيان می اومد يا نتيجه تاريخی بود که خونده بوديم. يادمه يک بار در بچگی برای گردش به مصر رفتيم، اما حتی ديدن اون همه تاريخ و فرهنگ در تغيير ديد من نسبت به مصريهای معاصر تاثير زيادی نداشت.
بعدا که به اينجا اومدم، در محيط درس و کار، فرصت اينو پيدا کردم که با آدمهای خيلی کشورها سرو کله بزنم. توی طول اين سالها، از استراليا، فيليپين و ژاپن گرفته تا برزيل و افريقای جنوبی دوست و همکار داشتم. در بعضي موارد فرصتهايی پيش اومد که اونها و خانواده هاشون رو از نزديک بشناسم. الان که نگاه ميکنم ميبينم که واقعا چه ديد ساده لوحانه و غير منصفانه ای داشتم و اينکه روندن آدمها بر اساس مليت با يک چوب به هر صورتي که ميخواد باشه درست نيست. جالب اينکه تو اين موارد، بازنده خود آدمه که با پيش قضاوت ها فرصت های خوبی رو از دست ميده. ميدونم که شايد قسمتی از ديد بعضی از ما ايرونيها بخاطر درگيريهای تاريخی، مثل جنگ و لشکر کشی و... پيش اومده. اما متاسفانه در مورد تک تک افراد اون مليت ها هم اين نوع پيش قضاوت ها بر ديد بعضی از ما هنوز حاکم شده.
در بعضی موارد همين نگاه ساده انگاری رو در مورد خودمون داريم. گاهی يک مورد يا چند مورد از چيزی رو ميبينيم و فوری حکم کلی صادر ميکنيم. نمونه اون رو چند بار بين خودم و دوست های خودم ديدم. مثلا شده وقتی از سفر ايران برگشتم و مشاهدات خودمو در مورد يکی مهمونی ها که اونجا رفتم گفتم، برداشت بعضي از دوستام اين بوده که همه مهمونيها در ايران اينطورين. حتی ديدم که يک دوستم در حضور خودم به ديگران گفته " فلانی ميگه که تو مهمونی های ايران اين خبره!" (حالا نپرسين چه خبر بود، مثل گفتم!). اين درسته که انسان دوست داره روال ، قاعده و يا قانونی فراگير رو برای پديده های اطرافش پيدا کنه و اونها رو تبيين کنه، اما با يک يا چند نمونه محدود نميشه حکم کلی صادر کرد. البته کار علم همين نظريه دادنه، منتها با روشهای علمی، مطالعه زياد و آزمايشات و نمونه های فراوان، و نه يک يا چند تجربه شخصی خاص.
من هنوز هم گاهی مبتلا به اين عارضه "عموميت دادن" (generalization) ميشم و بعدا خندم ميگيره که چه ساده فکر ميکردم. مثل اينکه همين الان نتيجه گيری کنم که "همه ما ايرونيها generalize ميکنيم!"
â"پارتی" سامان مقدم رو امشب رو ويديو ديدم. از اونچه که فکر ميکردم، يک کم بهتر بود. اما خيلی نون روز رو ميخورد. البته، جالبترين قسمتش، که ربطی هم به فيلم نداشت، اين بود که وسط فيلم تبليغ فرش گذاشته بودن!! اين قسمشو ما ديگه حتی در اينجا نديده بوديم!
âراديو! و راديو!
- جالبه وقتی تو راديو از يک هنرمند موقع مصاحبه ميپرسند که او از چه کسی بيشترين تاثير رو گرفته، او اسم يکی از خويشاوندهای دور تو رو به زبون بياره و او رو کلی تحسين کنه. با اينکه تا به حال اين خويشاوند رو نديدی و فقط تعرفيشو از پدرت شنيدی، اما بخاطر هم اسمی و فاميل بودن، کلی ذوق ميکنی!
- عجيبه وقتی از راديو، صدای يکی از دوستاتو که زنگ زده با دکتر برنامه مشورت کنه، تشخيص ميدی. با اينکه تا حدودی در جريان مشکل شخصيش هستی، و با اينکه راديو يک وسيله عموميه، احساس ميکنی در گوش ايستادی و داری به صحبتی گوش ميدی که شايد قرار نبوده بشنوی!
âدر حاشيه
- کنسرت قرار بود که راس ساعت ٨ شروع شه، اما با نيم ساعت تاخير شروع شد.
اصلانی دليل تاخير را تصادف در يکی از شاهراهها و تلفن چند شنونده عنوان کرد که خواسته بودند کنسرت با تاخير اجرا بشه، تا آنها هم به کنسرت برسند. با اين همه، باز تاخير نيم ساعته با استانداردهای تهرانجلسی بيسابقه است.
- از برنامه چاپی کنسرت هيچ خبری نبود. در شروع کنسرت، کسی هم برنامه رو اعلام نکرد. در لحظه گشايش، يک باند ۶ نفره موزيک، اول موسيقی قشنگی رو اجرا کردند. بعد خانمی روی صحنه اومد و بدون مقدمه شروع به خواندن آهنگ "ميخوام برم کوه" کرد. بعدا معلوم شد که اين خانم. ميترا و شوهرشون، راما، اعضای يک گروه موسيقی جديد هستند و شروع برنامه بر عهده اينها بوده. ميترا صدای خوبی داره که يادآور صدای پری زنگنه ست. اتفاقا چندين آهنگ فولکلوريک اجرا کردند. ظهور يک گروه جوون با اين سبک، توی اين اتمسفر تهرانجلسی موسيقی ايرانی امريکا، يک استثنای خوشاينده.
-اصلانی قسمت اول برنامه خودش رو تنها شروع کرد. مشابه همون تصويري که همه در ذهن داريم و چندين آهنگ قديمیش رو خوند، از جمله "الا ای..". آدم خونگرم، راحت و ساده ای بنظر اومد و اداهای لوس اکثر خواننده های تهرانجلسی رو نداشت.
- قسمت دوم برنامه اصلانی با ارکستر ۶ نفره بود. آهنگ هايی از آلبوم اخيرش، "روز های درد و اندوه" و آلبومی که بزودی به بازار عرضه خواهد کرد، "خط سوم"، رو خوند. به نظر مياد که در آلبوم سومش، بيشتر تحت تاثير موسيقی new age آمريکای لاتين هستش. از جهات اشعار هم، طبق معمول، چند شعر از شعرای معروف رو استفاده کرده و چند شعر از خودش. اشعار خودش بوی نوستالژی ميدند. شايد اين نوستالژی تاحدی عارضه پا به سن گذاشتن باشه، چيزی که اين روزها در نسل اول ايرانيهای مهاجر خيلی زياد شده (اميدوارم من هر جای دنيا که باشم اگه به اون سنها رسيدم، اينقدر دلتنگ گذشته نباشم!). تازه متوجه شدم که مجموعه کلماتی که اصلانی در شعرهای آهنگهاش بکار ميبره نسبتا محدود هستند. توی آلبوم جديدش، باز هم صحبت از "پرستو"، "ايام"، "اون زمونها"، "سرزمين" و ... هست!
- قبل از رفتن، فکر ميکردم اکثريت جمعيت افراد بالای ۴۰ سال باشند. اما معلوم شد که اصلانی طرفداران جوان هم کم نداره. شايد نصف سالن ۱٩۰۰ نفری کنفرانس پر شده بود و تقريبا از همه قشر و تيپی آدم در جمعيت ميشد ديد.
- توی اين جو تهرانجلسی موسيقی جنوب غربی آمريکا، ديدن و شنيدن خواننده ايرانی که سبک خودش رو داره و برای کارش و شنودگانش آنقدر ارزش قايله که يک کنسرت مرتب و نسبتا حرفه ای ارايه ميده، يک حادثه دلپذيره!