آن سوی مه    

Saturday, August 31, 2002

●و مسابقه ادامه دارد...

از دوستان عزيزی که تا بحال در مسابقه شرکت کردند، خيلی ممنونم. لطف کردين. کار انتخاب منو هم با اين پيشنهادات خوبتون مشکل کردين. چون در ظرف چند روز آينده درگير تدارک سفر به تهران هستم، اجازه بدين که نتيجه مسابقه رو پس از رسيدن به مقصد، يعنی در حدود يک هفته ديگه، سر صبر اعلام کنم. در ضمن مسابقه در اين مدت ادامه داره. پشنهادات جديد بدين و چلوکبابی های خوب رو هم نشون کنين :-)

همچنين در طی هفته آينده، مطلب جديدی در اين وبلاگ منتشر نمی شود. انشاالله اونهم بعد از رسيدن به مقصد. هميشه خوب و خوش باشيد.
●مسابقه با جوايز نفيس!

بنا به پيشنهاد سلطان بانوی صندوقخونه، بر آن شدم که يک مسابقه هيجان انگيز! ترتيب بدم. مدتی هست که در فکر تغيير اسم اين وبلاگ بودم. اسم فعلی "ماجراهای طوطی و صاحابش" رو بر اين مبنا انتخاب کرده بودم که قرار بود اينجا محل موقتی باشه برای رفع اشکال کار اديتور و گرفتن feedback از استفاده کنندگان اون. اسم اديتور هم طوطی بود، چون هر چی فينگليش بگی، فارسی تکرار ميکنه! اما در عمل وبلاگ تبديل شد به محل افاضات "صاحاب طوطی"! اما چون در اسم گذاری خوب نيستم و در ضمن، می خوام يک نظرخواهی کلی در مورد مطالب اين وبلاگ بگيرم، گفتم اسم جديد وبلاگ رو به مسابقه بذارم.

# شرايط شرکت کنندگان: از ۲.۵ سال تا ۱٩٩ سال سن، علاقمند به اسامی، موسيقی و يا غذای ايرانی.

# مشخصات اسم های پيشنهادی:
۱) فارسی باشد.
۲) قبلا در وبلاگی استفاده نشده باشد.
۳) کپی رايت نداشته باشد.
۴) تا حدی به موضوعات وبلاگ ربط داشته باشد، هر چند که من خيلی بی ربط می نويسم.
۵) اسم کوچک يا فاميل من يا شخص ديگری نباشد (اينا که ديگه واضحه!)
۶) اسمی باشد که از جهات مختلف (اجتماعی، اقتصادی، نژادی، سياسی و ...) به چاک قبای کسی بر نخورد.
٧) در يک صفحه يا کمتر جا بگيرد!

# مدت مسابقه: تا زمانی که يک اسم بعنوان برنده انتخاب شود، يا اينکه شرکت کننده ای پيدا نشود، و يا حوصله من و يا شما سر برود!!

# نحوه داوری: داور نهايی البته خداست، اما فعلا من داوری ميکنم با سليقه خودم. مثل بعضی از سفارت ها هم، الزامی در بيان علت رد يا قبولی اسمی نمی بينم! البته مجبورم اسم قبول شده رو در اون بالای صفحه برای مدتی هم که شده بذارم. در ضمن ممکنست هيچ اسمی بعنوان برنده انتخاب نشود!

# جوايز نفيس: دو عدد چلوکباب سلطانی با تمام مخلفات و با نوشابه، ترجيحا دوغ برای برنده و همراه. در رستوران مورد علاقه برنده، ترجيحا برای نهار. تبصره ها:
۱) برنده ميتواند که خودش تنها و بدون همراه برود چلوکبابی، بشرط آنکه هر دو پرس را بخورد! هيچ گونه تضمينی در سلامت برنده بعد از خوردن ۲ پرس چلوکباب نميشود!
۲) اگر برنده گوشت قرمز نمی خورد، ميتواند غذای جايگزين، بشرط ايرانی بودن غذا، سفارش دهد. توجه: پيتزا غذای ايرانی نيست! کافی شاپ هم رستوران ايرانی نيست!
۳) اگر چلوکبابی خوب در شهر برنده موجود نبود، برنده ميتواند در صورت تمايل صبر کند و در فرصت مناسب چلوکباب را در شهر ديگری نوش جان فرمايند. هزينه اياب و ذهاب، هتل و سياحت بر عهده برنده است. در ضمن عکس چلوکباب را بايد بعنوان سند معتبر برای من بفرستند!
۴) اگر بنده در شهر محل اقامت برنده بودم يا رفتم (در مدت معقول)، در صورت تمايل برنده و همراه، در رستوران به خدمتشان ميرسم و جايزه را نقدا می پردازم.( واحد پول در اين مسابقه چلوکباب است! از پول خبری نيست!)
۵) اگر برنده ای انتخاب نشد، من خودم چلوکبابها رو می خورم (در ۲ نوبت!) و تعريفشو اينجا مینويسم.
۶) بالاخره، اگر برنده بی قرار بود و صبر نداشت، جايزه جايگزين يک عدد سی دی اعلای ايرانی به انتخاب اينجانب خواهد بود. قول ميدهم از سی دی هايی که روی دستم مانده اند، براتون نفرستم.

راهنمايی ۱: فرستادن دليل کوتاه برای اسم پيشنهادی، ممکنست در برنده شدن کمک کند، بشرط آنکه تعريف و تمجيد نباشد.
راهنمايی ۲: چون بزودی ميرم مسافرت، عجله کنين!
●خونه ات کجاست؟ تو نقشه!

به به! عليمان يک نقشه تقريبا interactive تهران رو وب پيدا کرده، که ميتونين روش زوم کنين هر جايی رو که خواستين از نزديک ببينين. تازه، تمام مراکز عمومی رو هم داره. انشالا بزودی yahoo و mapquest هم آدرس يابی و مسير يابی در تهران رو ارايه ميدن. عليمان، دستت درد نکنه.
●کجا زمستان است؟

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،
سرها در گريبان است.
كسی سر برنيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را.
نگه جز پيش پا را ديد،‌ نتواند،
كه ره تاريك و لغزان است.


و گر دست محبت سوی كس يازی،
به اكراه آورد دست از بغل بيرون؛
كه سرما سخت سوزان است.



نفس كز گرمگاه سينه می آيد برون، ابری شود تاريك.
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت.
نفس كاين است، پس ديگر چه داری چشم،
ز چشم دوستان دور يا نزديك؟



مسيحای جوانمرد من! ای ترسای پير پيرهن چركين!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی …
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخگوی، در بگشای!



منم من، ميهمان هر شبت. لولی يوش مغموم.
منم من، سنگ تيپا خورده رنجور.
منم، دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم. همان بيرنگ بيرنگم.
بيا بگشای در، بگشای، دلتنگم.



حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.
تگرگی نيست، مرگی نيست.
صدائي گر شنيدی، صحبت سرما و دندان است.


من امشب آمدستم وام بگذارم.
حسابت را كنار جام بگذارم.
چه مي‌گويی كه بيگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت می دهد، بر آسمان اين سرخی بعد از سحرگه نيست.


حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلی سرد زمستان است.
و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده،
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود پنهانست.
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسان است.


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان.
نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگين،
درختان اسكلتهاي بلور آجين،



زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه،
غبار آلود مهر و ماه،
زمستان است.


"مهدی اخوان ثالث"



شجريان آواز زمستان رو دو سال پيش در تور کنسرتش دور آمريکا اجرا کرد. من برای اولين بار بود که کنسرت شجريان ميرفتم و تازه در اين کنسرت ها متوجه شدم که چرا بعضی شجريان را پاوارتی ايران می دونند. قبل از اون هم، چند سی دی ازش داشتم، اما هيچ وقت درست گوش نکرده بودم. اما اينبار دو بار فرصت کردم که کنسرتش رو برم. يکی در همين شهری که الان هستم و يکی هم در يک سفر نيويورک. هر دوبار هم برای من بسيار لذت بخش بود.

نکته جالب اينکه در کنسرت نيويورک وقتی که شجريان اين آواز رو تموم کرد و در حين تشويق مردم، من به همراهم گفتم که حدس ميزنم شجريان اين آواز رو بخاطر اوضاع اجتماعی امروز ايران خونده. درست همون لحظه و بعد از تشويق حاضرين، شجريان گفت که بعد از ديدار قبليش از آمريکا و ديدن وضع ايرانيان اينجا، اين شعر رو مناسب حال اونها پيدا کرده و خونده است!
● آن سوی مه

ديشب ساعت ۴ صبح، از يک شب نشينی طولانی بر می گشتم. راهم نسبتا دور بود. ۴۵ دقيقه ای رانندگی در پيش داشتم. يک سی دی شجريان گذاشتم، پنجره سقف ماشين رو باز کردم و شروع کردم روندن در بزرگراه به سمت خونه. بزرگراه خلوت بود و من هم با سرعت ٩۰-٩۵ مايل بی خيال از پليس، ميروندم. هوای خنک شب نوازش آميز بود و آواز شجريان هم گوش نواز.

در وسطهای راه، مه شديدی جاده رو گرفت. يک مه غليظ. نه راه معلوم بود، نه اطراف و نه تابلوهای خروجی بزرگراه. چشم، چشمو نمی ديد. ماشين ديگه ای در جاده نبود. نور بالا و نور مه شکن هم کمکی زيادی نميکردند. سرعتمو کم کردم و يک ۱۵ دقيقه ای طول کشيد تا مه تموم شد. اما همون جا يک لحظه حس کردم زندگی من هم اخيرا يک جاده مه گرفته شده. هيچی توش معلوم نيست. نه جاده، نه مسير و نه اطراف. نه اينکه الان کجا هستم و نه اينکه کجا دارم ميرم. چقدر طول ميکشه که دوباره آسمون صاف رو با ستاره هاش ببينم؟ کی ميشه که قرص کامل ماه رو دوباره لمس کنم؟ ميدونم که مه دير يا زود تموم میشه، اما اون سوی مه چی در انتظارمه؟
[Powered by Blogger]