آن سوی مه    

Friday, September 06, 2002

●گفتگوی تمدنها با يک Stranger!

مکان: فرودگاه لندن، سالن انتظار پرواز بيريتش ايرويز به تهران. وارد سالن که ميشوم، حدود ۲۵ نفر منتظر سوار شدن هستند. نگاهی ميندازم که ببينم آشنايی پيدا ميکنم يا نه. متوجه ميشوم که عطاالله مهاجرانی در گوشه ای مشغول صحبت با کسی نشسته است. بعضی از نگاه ها متوجه اوست. ميدانستم در سفر اروپا بوده و چند جايی هم سخنرانی داشته. در اين مواقع اهل اين نيستم که يک کاره برم جلو و گير بدم به طرف. اما پيش خودم فکر ميکنم اگر فرصتی پيش آمد با او گپی ميزنم.

چند لحظه بعد، مسافرين را برای سوار شدن به هواپيما صدا ميکنند. در راهروی بلند ورودی گيت به اتوبوس، مهاجرانی پشت من می افتد. اينرا از سلام عليک مردم متوجه ميشوم و اينکه خانومی با خنده و شوخی از آن جلو داد ميزند: "آقای مهاجرانی، من از شما نمی ترسم که روسری سرم نيست!". برميگردم به او سلام ميکنم:
- چی شد با بريتيش ايرويز سفر ميکنين، بهتر نبود از ايران اير استفاده ميکردين؟
- ميخواستم فردا صبح برسم به کارام در ايران و ايران اير امروز پرواز نداشت.
- مسافرتتون چطور پيش رفت؟ تو خبرها خونده بودم که در انجمن توحيد(؟) لندن سخنرانی داشتين. البته هنوز نخوندم که در مورد چی صحبت کردين اونجا.
- بله ولی بيشتر برای ارتباط و بازديد با دانشگاهها اومده بودم.( اسم چندتا دانشگاه انگليس از جمله آکسفورد را هم ميگويد که من دقت نميکنم!)
- ايرانيهای خارج از کشور رو چطور ديدين؟
- با ايرانيها زياد تماس نداشتم، بيشتر در دانشگاهها مشغول بودم.
- در مورد گفتگوی تمدنها؟
- بيشتر در مورد کارهای تحقيقی و مقالات خودم.
- ااا....

سوار اتوبوس که شديم اجبارا جدا نشستيم و صحبت ادامه پيدا نکرد. ديگه هم نديدمش. تازه داشتم گرم می شدم برای پرسيدن سوالهای اساسی و شايد بحثی و جدلی! (شبح کجاست اين موقعها؟) البته چندان بنظر راغب به صحبت با يک "آدم غريبه" نمی اومد. شايد خسته بود، شايد هم مامانش گفته بوده: "Don't talk to strangers!"

disclaimer: اين نوشته نه سياسيست و نه جدی. قرار بود طنز اجتماعی باشد!
● نيازمنديها: ISP!

دوستان مقيم تهران، اگر ISP خوب ميشناسيد، لطفا به من يک ايميل بزنيد. مرسی!
●نتايج مسابقه "شما پيشنهاد بدين تا من برگردم!"

با تشکرفراوان از ۱۶ دوست عزيزی که در اين مسابقه شرکت کردند و بيش از ۱۱۰ عناوين مختلفی که پيشنهاد دادند. قبل از اعلام برندگان، هييت داوران (يعنی خودم) لازم ميبيند از افراد زير بطور خاص تشکر کند:
* سلطان بانوی صندوقخونه و هليا بخاطر اعلام مسابقه در وبلاگشان و همچنين، توجه دقيق به راهنمايی شماره ۱ در مورد معنا و توجيه خوب عناوين پيشنهاديشان.
* رضای عرايض، پدرام يک جور ديگه و نيمای نورهود بخاطر پيشنهاد اسامی متعدد.
* رضای عرايض بخاطر پيشنهاد عبارات ادبی و گاه مشکل که من رو مجبورم کرد برای فهم معنی بعضی هاشون از لغت نامه استفاده کنم و در اين بين چند کلمه جديد ياد بگيرم.
* پدرام يک جور ديگه بخاطر توجه به مضامين و نوشته های وبلاگ در پيشنهادهايش.
* چشم بادومی ، عليمان و شادی بخاطر پيشنهاد در دفعات متعدد.
* چشم بادومی بخاطر پشتکار در ادامه مسابقه با اينکه فکر ميکرد سنش قد نميده (در ضمن حداقل سن، دو و نيم سال بود که سن لازم برای خوردن چلو کبابه، نه ۲۵ سال!)
* گلدون برای اشتهای زياد، هر چند که يادش رفت اسم پيشنهاد بده. فکر کنم مستقيم خودش رفته چلوکبابی و مسابقه يادش رفته!

هييت داوران (يعنی باز خود خودم!) با مرور اسامی پيشنهادی متوجه شد که اين عناوين طيف وسيعی از موضوعها رو در بر می گيرند. در مرخله اول ۲۲ اسم بر حسب سليقه انتخاب شدند. در مرحله بعد، از اين ۲۲ اسم، اسامی زير در گروه های مختلف برگزيده شدند:
* بهترين عنوان طوطی واری: طوطی و هفت منقار (ياشار)
* بهترين عنوان کمدی: هشت من پشم! (شادی)
* بهترين عنوان انگليسی: HomeBound (شادی) ( هرچند انگليسی قبول نبود!)
* بهترين عنوان بلاگی: بلاگ نشين خارج از مرکز (چشم بادومی و شادی، ترکيب از خودم)
* بهترين عناوين ادبی: رشحه قلم، موج سرشك( هر دو از رضای عرايض)
* بهترين عنوان مرتبط به فرهنگ ايرانی: شرق زده (نيمای نورهود)
* بهترين عناوين مضمونی: نه فقط برای خودم! (سلطان بانوی صندوقخونه) ، آن سوی مه (پدارم يک جور ديگه)، زير درختان سيب (هليا)

هييت داوران انتخاب نهايی خود را بدين شرح اعلام ميدارد:
بهترين عنوان در مجموع به "زير درختان سيب" بخاطر داستان زيبای"سو لِ پوميه" و اهميت توجه فردی به ارزشمندی زندگی و زيبايی های آن در اين داستان. اما، هييت داوران پيشنهاد ميکند که هليا عنوان "هليا زير درختان سيب" را براي وبلاگ خودش انتخاب و توضيح آن را در ستون کناری اضافه کند. اين عنوان مستحق اوست که آنجا بوده و دست اول آنرا تجربه کرده است.

در مقابل، عنوان " آن سوی مه" به دلايل زير برای اين وبلاگ انتخاب ميشود:
* زيبايی، طراوات و مرموزی مه که امکان ايجاد يک تجربه شخصی را فراهم ميکند. آنچه که در مه مهم است، توجه فرد به فضای نزديک اطراف است (زمان کنونی) و فاصله های دور (گذشته و آينده) اهميتی ندارند. تجربه کاوش قدم به قدم هم به همان آن اندازه - اگر نه بيشتر از- " واقيعت انتهای مه" ارزشمندست.
* نوشته "آن سوی مه" چند وقت پيش من و اينکه در حال حاضر اميدوارم اين وبلاگ پيش از هر چيز، محلی باشد برای بازنگری به تجربه های گذرای زندگی شخصی و شايد کمکی به برداشتن قدمهای بعدی.
* علاقه مفرط شخص من به مه و قدم زدن در هوای مه آلود!
در نهايت، سليقه ست ديگه! (دلايل بالا هم توجيه ؛-) در ضمن، "آن سوی مه" عنوان فيلميست از دهه ۶۰ سينمای ايران در مورد تقدير و سرنوشت آدمی. اين فيلم برای نشان دادن يک نوع سينمای ايده آل توسط بنياد فارابی ساخته شد. با آنکه ايده اوليه داستان جالب بود، فيلم قويی از کار در نيامد و به همين جهت زياد شناخته شده نيست. اما از جهت اينکه مسولين وقت، بجای نظريه دادن، خودشان وارد عمل شدند، قابل ستايش است. (بعضی از ما عادت داريم نسخه بديم، ولی خودمون عمل نميکنيم!)

و اما جوايز. با توجه به رقابت نزديک، تصميم گرفته شد که جوايز بيشتری بصورت زير تخصيص داده شود:
* چلوکباب سلطانی برای هليا و همراه، رضا، پدرام و نيما. لطفا اين دوستان عزيز با هم سر رستوران مورد علاقه در تهران و وقت مناسب توافق کنند که بنده خدمتشون برسم. اگر دوستان ديگر هم مايل هستند ملحق بشوند، به من ايميل بزنند که ميز رو به تعداد رزرو کنيم.
* چلوکباب سلطانی برای شادی، سلطان بانو، چشم بادومی و ياشار. چون هر کدوم از اين دوستان (بغير از ياشار که نميدونم کجاست) در يک کشور يا ايالت مختلف هستند:
- اگر تا زمانی که من ايران هستم اومدين ايران، اينجا چلوکبابتونو ميگيرين (بجنبيد!)
- اگر آمدين جنوب کاليفرنيا و من اونجا بودم، اونجا در خدمت هستم (بعضی از بهترين چلوکبابيهای خارج از ايران اونجا هستن. بجنبيد!) باز هم اگر دوستان ديگر تشريف آوردن شهر ما، خبر بدن در خدمتشون هستم.
- اگر من به شهر شما مسافرت کردم و اونجا چلوکبابی خوب بود، اونهم ميشه. (زياد منتظر اين نباشين، چون اين روز ها من زياد مسافرت نميکنم!)
- و بالاخره اگر فکر ميکنين هيچ کدوم از اينها به زودی پيش نمياد، جايزه جايگزين يک CD ايرانی هست که آدرس بدين براتون بفرستم. اما چلوکباب يک چيز ديگه ست!

سال آينده باز هم مسابقه خواهيم داشت. جايزه دفعه بعد: ديزی!! ؛-)
[Powered by Blogger]