آن سوی مه    

Friday, September 13, 2002

●جاتون خالی. امروز عصر در برگشت از جايی با دوستی رفتيم مرکز خريد گاندی. چون جمعه بود، مرکز خريد بسته بود، اما طبقه بالای اون که بيشتر مربوط به خوراکی بود رو باز کرده بودند. راستش، من قبلا شنيده بودم که کافه شوکا پاتوق هنرمندهاست و به همين منظور ميخواستم يک سرو گوشی آب بدم. جالب اينکه در طبقه دوم، شايد ۶ تا از ٨-٩ مغازه، کافی شاپ بودند. بعضی از اونها رو هم خيلی شيک درست کردند و از دور دکوراسيون بار مانند دارند. گشتی زديم. اتفاقا شوکا خبری نبود و يکی ديگرو انتخاب کرديم. انواع اقسام کافی جات و نوشيدنيهای مشابه رو داشت. سرويس خوبی هم داشت. اما اين ايده که ۶ تا کافی شاپ مشابه در کنار هم باشند و رقابت کنند يک کم عجيب بنظر ميرسد. آدم فکر ميکنه اينجوری دست زياد ميشه. شايدم اونجا "بورس" کافی شاپ هاست و همه ميان اونجا. به هر حال، فکر کنم تهران از جهت کافی شاپ به مرحله خودکفايی نزديک شده است!
●يک مکالمه تلفنی که قرار بود ۳ جمله باشد!


تلفن خانه زنگ ميزند:
- بله، بفرمايين؟
-مرکز توسعه صنايع؟( يک چيزی در اين حدود، دقيق يادم نيست!)
- نخير اشتباه گرفتين.
- مگه اين شماره xxx-xxxx نيست؟
- چرا، اين شماره اينجاست ، اما شمارتون اشتباست، اينجا خونه شخصيه.
- اا؟ خب پس شماره مرکز توسعه صنايع چنده؟
- (با خنده پيش خودم: مگه قراره من بدونم؟) والا نميدونم. از اطلاعات تلفن بپرسين.
- چطور نميدونين؟ مگه اين شماره xxx-xxxx نيست؟
- (دوباره خندم ميگيره: آخه چه ربطی داره؟) چرا آقای عزير، فکر کنم شماره رو اشتباه به شما دادن.
- پس شماره مرکز توسعه چيه ؟
- متاسفانه نمیدونم.
-اااا.... شايد شماره ها عوض شده، xxx-yyyy شماره مرکز نيست؟
- والا نميدونم. شايد (براين مبنا، بيچاره بايد ۲۴ شماره مختلف رو امتحان کند!!)
-شما چطور شماره مرکز ... رو ندارين؟
-والا نميدونستم که بايد داشته باشم!

تلفن قطع ميشود!
●ياد آر، ز <هزاران> شمع <بيگناه> مرده <در طول اين سال خونين> ياد آر!
●برای شادی

بلوط رو يادته؟

يادته که خيابون فرشته يک طرفه بود به سمت چهاراه محموديه؟ الان برعکسه، يک طرفه شده به سمت الهيه. از محموديه تا جلو باشگاه ايرانيان که بری بايد بپيچی سمت راست يک طرفه بندازی تو خيابون مريم.

يادته که از خيابون مريم رو که ميرفتی پايين، تابلو دفتر طرح رو سمت راست ميديدی؟ همون که تو زير زمين بود و مبلمان شيکی داشت ها! خانوم مير سپاسي رو ميگم. تابلوش هنوز هس ولی دود گرفته، نميدونم خانوم مير سپاسی هنوز هم کار ميکنه يا نه.

يادته ته خيابون مريم کلی مغازه بود؟ الان هم همينجوره. چندتاشون عوض شدن، اما هنوز موکت فروشيه هست. ساندويچیه هم همينطور، البته ديگه به خوشگلی سابق هم نيست. ديگه اون نيمکت های زرد رو نداره. بجاش، يک مبل فروشی شيک باز شده.

ته فرشته، پيتزا تک درخت يادته؟ يادته چه درخت قشنگی جلوش بود؟ ديگه اون درخته نيست! پيتزا فروشيه هم ديگه نيست. شده بانک يا يک چيزی شبيه اون. کنارش ديگه اون قناديه هم نيست. اما بجاش، زيرش يک مرکز خريد باز شده با ۱۰ -۱۲ تا مغازه شيک کوچولو موچولو. يکی شون لوازم ورزشي ميفروشه. عين footlocker ميمونه فقط خيلی کوچولوتر. از انواع کفش داره تا مايو و rollerskate ، scooter و skateboard! چند تا بوتيک لباس و دو تا کافی شاپ فسقلی که يکيشون ۲ تا ميز نقلی بيشتر نداره. جون ميده برا بردن date. خودتی و dateات، ميز بغلی و صاحب کافه!

لابوفم يادته؟ الان شده مرکز تاريخ شناسی ايران. کنارشم يک کتاب فروشی باز شده. هنوزم اون قسمت فرشته ساکت و آرومه.

جاسمين يادته؟ يادته چه ساندويچ هاي خوشمزه ای داشت، با نون باگت؟ يادته شبهای تابستون چقدر ماشين جلوش جمع ميشد؟ جاسمين ديگه نيست. شده معاملات ملکی! بجاش، طبقه بالاش يک کافی شاپ باز شده. کلی هم تابلو و sign به درو ديوار زده که ملت برن اونجا.

کيلت استيک چی؟ اونو يادته؟ تابلو کوچيکش، تو اون زير زمينه، با دکور خاصش و روميزی های چهارخونه قرمز. يادته پيش خدمتش با پيش بند هاي قرمز از همون جنس. برات استيک مياورد تو ظرف چدنی که جليز و ويليز ميکرد؟ الان شده رستوران و چايخانه کليد. ديگه هيچ کدوم از اونها هم نيست.

بلوط رو که حتما يادته. يادته شب های تابستون صف ميشد جلوش؟ خيابون از ماشينهايي که اطرافش پارک کرده بودن بند ميومد؟ يادته که بستنی ميوه ای عالی داشت، طعم های جور وا جور؟ يادته بستنی ميگرفتيم، همونجا تو پياده رو يا کنار ماشين ميخورديم؟ اما الان ديگه تابلوش هم نيست. مغازشو دارن تعمير ميکنن. معلوم نيست جاش چی در مياد. قنادی فرشته رو يادته که تو همون رديف بلوط بود؟ که چه زبون خوبی داشت و فوری تموم ميشد؟ هنوز هم همونجاستا، سر نبش پاساژ. همون شکل، همون قيافه، با کلی شيرينی ايتاليايي و کيک خوشگل! بوتيک های توی پاساژرو يادته؟ مثلا از بوتيک های شيک تهران بودند و بغير از فرهاد هم فکر نکنم هيچ کدوم اونجوری کارشون گرفت. يادته؟ الانم هستن. يه بوتيک جديد هم باز شده. فرهاد هنوزم هست اونجا.

رستوران پاپا رو يادته؟ من که هيچ وقت نرفتم، اما يادته که ميگفتن خيلی گرونه؟ يادته جلوش يک پورش 911 ميديديم و تو عالم بچگی از ديدنش حال ميکرديم؟

مسجد فرشته رو چی؟ يادته شبهای عزاداری يا مراسم ختم جلوش چه خبر بود؟ صدای بلندگوهاش که اون اولای انقلاب مردمو رو اذيت ميکرد يادته؟ الانم همون جاست. اما کنارش يک درمانگاه بزرگ باز شده. مقابلشم، يک کم بالاتر چند تا مغازه.

چلوکبابی تبريزی رو يادته؟ اونيکه سر فرشته بود ميگم ها. اونيکه پرده های ضخيمی داشت. اونيکه انگار ۱۰۰ سال بود که کسی نرفته بود توش ها! اونيکه فکر ميکرديم اگه اونجا غذا بخوريم، حتما يه راست ميريم بهشت زهرا! برا همين بود که هيچ وقت نرفتيم توش. الان شده يک کله پاچه ای مدرن، با پنجرههای بزرگ که از توش ميتونی آشپزو سر ديگ و ملت رو پشت ميزها ببينی. کلی هم شلوغه. غذاشم معروفه.

يادته همه خونه های فرشته ويلايی بود؟ وقتی ميرفتيم تو فرشته و کوچهاش قدم بزنيم، خلوت بود، آرامش داشت و سبز و خوش آب و هوا بود؟ الان کلی برج ساختن. شلوغ شده. کلی مغازه باز شده. مرتب ماشين رد ميشه. کلی آدم تو خيابوناش ميبينی.

فرشته تغيير کرده. خيلی هم تغيير کرده. اما يادت باشه ما هم تغيير کرديم، شايد خيلی خيلی بيشتر از فرشته. خوبيش هم همينه! فرشته جديد يک چيزهايی از دست داده، بجاش يک چيز های ديگه رو بدست آورده. اولش که فرشته رو ديدم، يکم جا خوردم. اما حالا ميبينم اين تغييراتشو دوست دارم. خوبی اين تغييرات اينکه آدم هم خاطره های قديميش يادش مي آد و هم اينکه ميتونه با اين تازگیايش خاطرههای جديد بسازه. فرشته الانشم قشنگه. الانشم حال ميده برا علافی با دوستا. الان ميشه پياده گز کرد از محموديه به فرشته از اونجا به پل رومی و بعد الهيه و دوباره فرشته. پاشو، پاشو بريم کافی شاپ بالای جاسمين. از نوستالژی خوشم نمی آد!

● ۲ ساعت گردش در بازار تجريش

کلانتری منتقل شده از اوين به سر پيراسته، با بنزهای جديد / ترافيک ولی عصر / دعوای لفظی خانم و آقايی در پمپ بنزين زعفرانيه بخاطر نوبت بنزين/ بوق زدن متوالی ماشينهای پشت سری بخاطر تعلل من / پارکينک های پرازماشين ميدان تجريش / فضای سبز و نسبتا خلوت امامزاده صالح در شلوغی آدمهای ميدان و اينکه نمی گذارند خانمها بدون چادر وارد حياط شوند / بازار شلوغ / پاساژهای مملو از آدم-مغازه های خالی از مشتری / اکثر کسانی که وارد مغازه ميشوند قيمت ميپرسند ولی خريدی نميکنند / دستفروشهايی که اسبابشان جلو ديد ويترين مغازه ها را گرفته اند و ظاهرا مغازه دارها مشکلی با اين قضيه ندارند / دخترهای خوشگل ايرانی / ميوه های خوش رنگ مرتب چيده شده در روی صندوقها / زوجهای جوان محجوبی که برای خريد يا گردش آمده اند و آرام با هم نجوا ميکنند / دوست پسر-دخترهايی از همه سن که دست در دست هم "فاتحانه" قدم ميزنند و بعضی بلند-بلند حرف ميزنند / دخترهايی که فکر ميکنند شيک بودن يعنی آرايش غليظ و زننده يا عجق وجق / ذغال اخته عالی کيلويی ۱۴۰۰ تومن / مرد ميانسال مرتب فروشنده ای که دقيق ميوه را ميکشد و ديگر از سخاوت سابق که معمولا کمی بيشتر از وزن درخواستی ميوه ميريخت خبری نيست / خانمهای چادری که با وسواس و احتياط از ميان جمعيت شلوغ رد ميشوند / پاهای بدون جوراب با ناخنهای لاک زده در کفشهای جلو باز / پسربچه ای با مادرش در حال خريد کول پشتی که با هيجان به فروشنده ميگويد: "اونو ميخوام که هر روز ميومدم ازت ميپرسيدم جنسش خوبه؟ جنسش خوبه؟" / دستفروشی ميانسال که ايستاده وسط راه عبور مردم با يک جفت جوراب در دست و داد ميزند "جوراب فقط ۱۰۰ تومن!" / دو پسر جوان دست در دست هم و با اينکه ياد Sienfeld ميافتی، يادت ميايد که اينجا اين نشانه دوستی معموليست / جوانی که وارد مغازه ای در قلب پاساژ تجريش ميشود و آدرس رفتن به آرياشهر را ميپرسد، و نظر فروشنده که "آدرس پرسيدن الکی بود و اين پسره عملی بود..." / فيلم نشانه ها "signs" روی DVD که روی جلد فارسی آن نوشته "برای تقويت زبان انگليسی"، ٦۰۰۰ تومن / سربازهای اهل شهرستان که چندنفری برای گردش آمده اند / مامور پليسی که جلوی در ورودی امامزاده بخيال نشسته است / حياط تميز، سبز و نسبتا خلوت امامزاده با حوض های آب قشنگ / ماشين بپايی که موقع گرفتن پول تعارف ميکند / ترافيک کاملا بسته چهار راه پسيان-ولی عصر / تعجب پياده ها وقتی جلويشان ترمز ميکنی که از خيابان رد شوند / احساس دودگرفتگی و لزوم شستن سر و صورت بعد از رسيدن به خانه.

پ.ن: اميدوارم اين نوشته زياد توريستی نشده باشه، چون بنظر من خجالت آوره که آدم به شهر خودش ديد توريستی داشته باشه.


[Powered by Blogger]