آن سوی مه    

Saturday, November 02, 2002

●پياده روی بعد از يک بارون حسابی، در هوای تميز پاييزيی چه مزه ای ميده. اونقدر که تمام خيابون ولی عصر رو از ظفر تا چهار راه پارک وی پياده می آيی. در طول مسير هم، به چند تا مرکز خريد، يک کتابفروشی، پارک ملت وفروشگاه جام جم سر ميزنی و باز احساس ميکنی هيچ خسته نشدی. راستی چرا بازار صفويه اينقدر خلوت شده؟
●LG in Concert (با کمک گروه آرين!)

بالاخره انتظار ما هم به سر آمد و ديشب رفتيم به کنسرت گروه پرآوازه آرين. چون حاشيه نويسی در مورد کنسرت ها داره ميشه يکی از مشاغل من، اينهم چند حاشيه در مورد اين کنسرت:

* بليط های ما برای سانس ٩ شب بود. وقتی که حدود ٨:۳۰ به در جنوبی نمايشگاه رسيديم، جمعيت در پارکينگ جنوبی موج ميزد و برای ورود به محوطه نمايشگاه بليط می خواستند. در صورتی که برای عصار به اين شلوغی نبود و جمعيت به تدريج وارد محوطه نمايشگاه ميشدند.


* کنسرت ساعت ٩:۳۰ شروع شد. ظاهرا تاخير زمان شروع جز لاينفک کنسرت های ايرانيست. اين مسيله داخلی و خارجی هم ندارد، مگر در موارد خيلی خاص.


* محوطه بيرون و داخل سالن کنسرت، پر از تبليغ های شرکت LG بود. در بيرون، کارت هايی را پخش ميکردند که يک طرف عکس گروه آرين و طرف ديگر تبليغ LG بود. در سالن کنسرت هم، از ديوارها تبليغات LG رو آويزون کرده بودند. پايين، بالا، چپ و راست سن هم ماشالله تبليغات اين شرکت به چشم ميخورد. حتی دو دسته گل با نقوش حروف L و G در دو طرف سن قرار داشتند. خلاصه، از جهت بصری، خفه مون کردند با اين تبليغاتشون!


* مدير برنامه های گروه آرين به حاضرين خوشامد گفت و ادعا کرد که در اين کنسرت، برای اولين بار در ايران، از تکنولوژی جديدی استفاده ميشه. از حاضرين هم خواست که اين قسمت از برنامه رو به کسی نگن که تازگيش برای بقيه تماشاگران از دست نره ( بنابراين، اگر راهی کنسرت هستين و به اين چيزها اهميت ميديد، لطفا بقيه اين مطلب را نخوانيد!). ما هم منتظر شديم. اول ديديم که دود/بخار از کمپرسور ها در مياد. فکر کرديم برای اولين بار در ايران، دارن دود ميدن به خورد ملت. اما يک دفعه، يک Laser Show شروع شد که نسبتا خوب هم اجرا کردند. نکته جالب اين بود که ليزر رو به سمت جمعيت هم نشانه ميرفتند. حالا ديگه من نميدونم چقدر اين ليزر ايمن بود و مثلا اگر مستقيم ميتابيد به چشم يک تماشاچی، بلايی سرش ميومد يا نه. الحق هم برنامه ليزری خوبی بود و چند بار هم در طول برنامه از اون استفاده کردند.


* بنظر مياد علی پهلوان و پيام صالحی عملا رهبری گروه آرين رو دارند. اونها بودند که با مردم صحبت ميکردند. علی پهلوان صدای خوبی داره. خوبی صداش مخصوصا در آهنگ مادر و يک آهنگ آروم ديگه به گوش مياد.


* وقتی محمدرضا گلزار تکنوازی گيتار می کرد، صدای جيغ دخترهای سالن سقف سالن رو تکون داد. من چندين بار از افراد مختلف (بخوانيد دختران دبيرستانی و دانشگاهی!) شنيدم که فقط بخاطر آقای "ايکات" اومدن اين کنسرت.


* ويلونيست گروه، سيامک خواهانی، کارش خوبه و معلوم بود طرفداران زيادی داره. در ضمن آرين، يک مهمان هم داشتند به نام "سامان ؟" که گيتار اکوستيک خيلی خوبی ميزد.


* امنيت چی ها (Security Guards) و آدم بپاها همه جا بودند. هنوز ۳ دقيقه از شروع کنسرت نگذشته بود که می خواستند دوربين من را بگيرند. ۵ دقيقه بعد هم کمکوردر خانوم رديف جلويی را گرفتند که منجر به يک دعوای جزيی بين گاردها و شوهر خانم شد. من هم مجبور شدم يواشکی عکس بگيرم که هيچ کدوم خوب در نيومد.


* جمعيت سالن (بخوانيد دخترهای حاضر) مرتبا گروه رو با سوت و جيغاشون تشويق ميکردند. دو تا آهنگ رو هم جمعيت با گروه همخوانی کردند که خيلی خوب از کار در اومد. تا بخواهين، در سالن حرکات موزون مشاهده ميشد. دختر خانم کناری من که از اول کنسرت تا آخر کنسرت بدون وقفه در حال حرکات موزون بود (البته به جز آنتراکت!). در ضمن، من اين نوع حرکات موزون که در اون پايين تنه کاملا ساکن باشه، اما بالاتنه همه نوع حرکتی با اين جزييات انجام بده، تا بحال نديده بودم!


* علی پهلوان و پيام صالحی چندين بار از "اسپانسر" شدن LG تشکر کردند و کار رو به اونجا رسوندند که گفتند "اين اولين باره که يک شرکت تجاری در ايران اسپانسر يک گروه موزيک ميشه" و "از ال جی بخرين، محصولاتشون خوبه!". بنظر مياد اين بچه ها فرق بين اسپانسر پيدا کردن و خريده شدن رو نميدونند!


* در يک قسمت از برنامه، پروکاشنيست و دراميست گروه يک تکه موزيک دوتايی رو اجرا کردند که خيلی خوب بود. فکر کنم اين از اون کارهای معدودی بود که نوعی نوآوری در ايرانه.


* نورپردازی صحنه، با اينکه بيشتر ثابت بود، بد از کار در نيامده بود، من مخصوصا از افتادن سايه درام و دراميست روی ديوار خوشم اومد.


* در مجموع، آرين هم يک گروه پاپ معموليه. برای من، خيلی از کارهاشون، در حد متوسط کارهای تهرانجلسيت، فقط تر و تميز شده برای داخل کشور. شايد ۴-۳ تا آهنگ خوب بيشتر نداشته باشند. اما ظاهرا از ديد خودشون و طرفداراشون، بقول اينجايی ها فکر می کنند که "ديگه آخرشن!"


●"تنيسم کجا بود؟!"

امروز با يک آقای خيلی بامعرفت و گل -اونم از نوع گلدونيش- رفتيم تنيس بازی کرديم، اونم توی هوای بارونی و روی زمين رسی. تمام زحمت ها هم افتاده بود گردن اين دوست عزيز، از زمين گرفتن تا راکت و توپ آوردن، تا رسوندن من به خونه در راه برگشت. نتيجه بازی هم اين بود که يکی به يکی ديگه در يک ست، ۴-٧ باخت! (البته اولين بازی بود، حالا بذار گرم بشم، نشونت ميدم!!) خيلی کيف داد. قرنی بود که من تنيس بازی نکرده بودم. آخرشم يک نوار عالی از تو ماشينش داد به من. من بايد ياد بگيرم اين زبون بلند رو کنترل کنم، که اين زبون تا بحال کلی باعث دردسر مردم و خجالت من شده. خيلی ممنون دوست عزيز، خيلی خوش گذشت.
●هوای ابری، دلهای ابری

هوای تهران ۲-۳ روزه که ابريه. گاهی هم بارونيه و هوای باطراوتی رو با خودش آورده. اما در عين حال، دلهای زيادی توی اين روزها ابريه. خيلی چشمها بارونيه. تو اين مواقع، من ناخودآگاه ساکت ميشم، انگار که هيچ حرفی ندارم برای گفتن. انگار که هيچ کاری نميشه کرد. فقط ميمونه يه مشت آرزو تو دل آدم. کاش هيچ دلی ابری نمی شد. کاش هيچ چشمی بارونی نميشد، کاش... اما زندگی تا بوده همين بوده. همين رفتنها و موندنها، هيچ وقت هم منصفانه نبوده...."چترها را بايد بست، زير باران بايد رفت"...زندگی بايد کرد.
● در حاشيه کنسرت عليرضا عصار- فواد حجازی

تا به حال، حتما تعدادی از وبلاگ نويسان محترم تمام اخبار مربوط به کنسرت رو دادند. برای همين من به اخبار حاشيه ای ميپردازم.

* بليط کنسرت عليرضا عصار رو ده روز پيش خريديم. دوست عزيزی لطف کرد و دو تا نوار عصار رو برای من آورد تا من- که تا اون زمان بجز يک آهنگ قبلا از عصار هيچی نشنيدم- با موزيکش آشنا بشم. اين ده روز من توی ماشين فقط عصار گوش ميدادم!

* (قابل توجه کسانی که آدرس سالن رو بلد نيستند!) سالن ميلاد در ضلع جنوبی نمايشگاه واقع شده. بهترين راه براي رسيدن به سالن ميلاد اينکه که از خيابان سيول وارد جاده جنوبی نمايشگاه بشين و بعد اولين پارکينک در دست چپ متعلق به سالن ميباشد.

* قرار بود کنسرت ساعت ۶ شروع بشه. به من اعلام شده بود که ۵:۳۰ جلو در سالن باشم. چون من مستقيم از دندونپزشکی ميرفتم اونجا و چون ترافيک از مسيری که ميرم زياد بد نبود، ساعت ۵:۲۰ جلوی در سالن ميلاد هستم. از هيچ کدام از دوستان وبلاگی خبری نيست. جلوی در سالن، به تماشای مردم مشغول می شم. مردم بتدريج از راه ميرسند: از همه تيپ و قشری. از دختر دانشجو با کول پشتی به پشت تا خانم های خيلی شيک با آرايش آنچنانی که آدم فکر ميکنه همين الان از LA رسيدند. از بچه هايی که با شلوار جين و تی شرت آمدند تا آقايی که با کت-شلوار-کراوات از راه ميرسه. از جهت رده سنی هم همينطور، از بچه شيشه به دهن تا رده سنی پدر من.

*حدود ساعت ۵:۵۰، از دور ميبينم که يک جمع خيلی متشخص به در سالن ميلاد نزديک ميشه. از تشخص و فرهيخته گيشون ميشه حدس زد که اين گروه نويسنده هستند، اونم از نوع online اش! پس از سلام و عليک و چند معرفی کوتاه، وارد سالن ميشيم.

*برای دسترسی به سالن، سوار يک آسانسور شيک ميشيم که ما رو به طبقه بالا ميبره. سالن ميلاد، حدود ۴۰۰۰ نفر رو جا ميده. سالن نسبتا مجهزی بنظر مياد، تميز و شيک. صندلی های ما تقريبا در سه چهارم مونده به آخر سال قرار داره. گروه فرهيختگان، پس از کمی شلوغ بازی بر سر اينکه کی کجا بشينه، در جای خود مستقر ميشند.

* يه آقای خيلی بامعرفت با شکلات از ما پذيرايی ميکنه. هنوز بيشتر سالن خاليه و احتمالا ملت تو ترافيک گير کردند، از جمله يک آقای عزيز ديگه که البته خودشو به موقع ميرسونه.

* فکر کنم بالاخره حدود ۶:۴۵ که کنسرت شروع ميشه. جمعيت تقريبا ٧۰ درصد سالن رو پر کردند و هنوز دارند ميان. ارکستر بزرگيه: ۲-۳ تا گيتاريست، پروکاشن، درام، ۲۰-۳۰ تا ويلونيست، يک گروه کر۲۰-۲۵ نفری و چند تا دستگاه ديگه که من يادم نيست يا اسم هاشونو بلد نيستم! بسته به مورد آهنگ، نوازندگان تار، نی، دف و عود هم گروه نوازندگان اضافه ميشند.

* بعد از استقرار ارکستر سياهپوش، اول فواد حجازی روی صحنه ظاهر ميشه و با سکسيفونش همراه با ارکستر يک آهنگ (که فکر کنم) از Elton John ميزنه که شنيدش تو اين جمعيت و در داخل ايران خيلی کيف ميده. الحق خوب هم سکسيفون ميزنه.

* عليرضا عصار بقول يکی از دوستان در هيبتی پاوارتی وار (از جهت اندازه های فيزيکی) وارد ميشه و شروع ميکنه به خوندن. شنيدن اون دو نوار خيلی برای من مفيد بوده چون حداقل قسمتی از آهنگ هايی رو که می خونه من قبلا شنيدم و آمادگی ذهنی دارم. الحق هم صدای خوبی داره و هم خوب اجرا ميکنه. هر چند که تقريبا هميشه ايستاده (مگر مواقعی که پيانو ميزنه) و هيچ حرکت موزون يا غير موزونی از خودش نشون نميده.

* جمعيت با آهنگ های شاد دم ميگيرند و دست ميزنند. در بعضی موارد هم حرکت موزون هم از بعضی افراد البته بصورت خفيف مشاهده ميشه! اين قوم فرهيخته، خيلی مودب نشسته اند و دارند گوش ميدند. دريغ از يک دست زدن، هورا کشيدن، چه برسه به حرکتی موزون!

* ناگهان دو تا از بچه های گروه ما، احساساتی ميشن!! و فندک روشن ميکنن، که فورا يکی از مسولين سالن سر ميرسه و ميگه-حتما بخاطر حفظ محيط زيست- فندکاتون رو خاموش کنين. يک خانم ۴۰-۴۵ ساله هم که بغل دست من نشسته، پشت سر هم سوت دو انگشتی می کشه. چند نفر ديگه هم بعدا فندک روشن ميکنند که همين بلا سرشون مياد.

* عليرضا عصار هم مرتب از مردم و مخصوصا خانومها کاغذ ميگيره که بقول يکی از دوستان "عصار اينجا هم از شماره گرفتن دست بر نميداره!"

* جمعيت يک جاهايی با عليرضا عصار در خوندن همراهی ميکنه. پشت و جلو ما کسانی هستند که شعرها رو خوب بلدند و بلند مي خونند. حيف که من شعرها رو بلد نيستم. گروه فرهيخته هم کاملا ساکته. بقول اينجايی ها "بابا کلاس"!

* کنسرت ۲ ساعتی ادامه داره و شامل ترانه های مختلف عصار ميشه. بقول دوستی، عصار ۴-۵ تا آهنگ خوب بيشتر نداره. بنظر من ديدن اين کنسرت برای همين ۴-۵ تا هم ميارزه. دوتا آهنگ جديد (برای من) که دوست داشتم، يکی آهنگيه با شعر محتسب و مست (؟) پروين اعتصامی و ديگری، ترانه خيابانگردهاست.

* آهنگهای paradise- Phil Collins و Everything I do-Brain Adams رو هم بدون کلام مينوازند که مخصوصا آهنگ paradise با سکسيفون حجازی برای من خيلی دلپذيره. در ضمن، موقع آهنگ ...Everything هم تکه هايی از فيلم رابين هود رو نشون ميدن. اجرای اين آهنگ ها، تنوع خاصی به کنسرت ميده. فواد حجازی با اين استعداد ميتونه يک کنسرت جداگانه عالی بذاره.

* جاتون خالی، بعد از کنسرت هم، رستوران پستوی ساختمان آفتاب و غذای ايتاليايی.

* کنسرت جالب، موسيقی جالب و همراهان جالب همه يک تجربه خوب رو ميسازند. مخصوصا برای من که اولين بار بود در کنسرت پاپ ايرانی داخل ايران شرکت ميکردم.

پ.ن: قرار شده در اسرع وقت با اين گروه بريم کنسرت کريس د برگ. لطفا يکی آدرس سالن ميلاد شهر دابلين رو به اين دوستان ما بده که گم نشن!
●موسيقی تقريبا سنتی در رستوران تقريبا سنتی تر

يک شنبه، ساعت ٧.۵ شب. رستوران سنتی فرشته، واقع شده در انتهای خيابون مريم. الهيه. بدون برنامه قبلی.

رستوران سنتی: حدود ۲۰ ميز و نيمکت، با روميزی قلمکاری، ديوارهای کاشی کاری که روی بعضی اشعار شاعران، خصوصا حافظ نوشته شده. چند نقاشی هم روی ديوارها نصب شده. سقف با الوارهای چوبی و رنگ های مختلف بين آنها که ربطی به معماری سنتی ندارد. يک ميز هم حاوی پرچمهای کشور های مختلف. يک سن کوچک هم برای اجرای برنامه.

گرفتن ميز: وارد که ميشيم، بوی تند قليون به مشام ميزنه. از ميزبان ميزی ميخواهيم که با فاصله از قليون کش ها (در واقع nonsmoking) باشه. ميزبان با تعجب مي پرسه: "مگه شما قليون نمی کشين؟" به هر حال ميزی به ما ميده که هر ۳ طرفش دارن قليون می کشند. شايعه بود که قليون کشيدن برای خانومهای زير ۲۵ سال ممنوع شده، اما ماشالله اين خانومهای کنار ما، که سنشون هم کمتر از ۲۵ نشون ميده، تند تند قليون ميکشند و مثل قطار دودی، با مهارت دود ميدن بيرون!

سفارش غذا: ما به قصد خوردن شام رفته بوديم. وقتی منوی شام رو مي خواهيم، معلوم ميشه که شام بعد از ساعت ٨.۵ سرو ميشه. در اين وقت، ميشه چای، آبميوه، کيک خورد و قليون کشيد. وقتي ما فقط چای و آبميوه سفارش ميديم، باز پيشخدمت با تعجب می پرسه: "مگه شما قليون نمی کشين؟". طبعا جواب اينکه: "نه ما از همين دود اطرافمون داريم لذت ميبريم!" (البته من اينو بهش نگفتم!)

يک ساعت بعد: ميزبان می آيد و روی ميز ما، اسمی را مي گذارد و ميگويد که اين ميز برای شام رزرو شده! ما رو به ميز کناری ميبرند. منوی شام ميخواهيم. معلوم ميشود که برای شام در رستوران سنتی، ميتوانيد از ميان غذاهای ايرانی، دريايی و فرنگی انتخاب کنيد. مثلا ديزی، ماهی سفيد يا استيک با سس قارچ!

برنامه موسيقی: ساعت ٩، صدای موسيقی از پشت پرده سن بگوش ميرسد. پرده ها کنار ميرود و يک گروه موسيقی چهار نفره شروع به نواختن ميکند: ضرب، عود، سنتور و کمانچه. همراه من برای شنيدن دف آمده بود (که ظاهرا قبلا اينجا نواخته ميشده) نااميد می شود. اولين آهنگ خيلی آشنا به نظر ميرسد: "آها، آهنگ <تو ميگی سلام> نوش آفرين!". گروه موسيقی خوب هم می زنند. مخصوصا که همه دارن شام ميخورند و مقدار دود قليون کاهش پيدا کرده. البته پسر ۱۲-۱۳ ساله ميز بغلی چه قليونی ميکشه و دودشم بصورت حلقه حلقه ميده بيرون!

خوانندگان: ميزبان پشت ميکروفون قرار ميگيرد و اولين خواننده را معرفی ميکند. آقايی که ظاهرا خواننده صدا و سيما هم هست. آهنگ هايی از گلپا، مرضيه و شجريان. جالبترين نکته اين قسمت اينست که آقای ديگری لباس سنتی و علامت "پيک حافظ" بر گردن بين ميز ها می چرخد و فال حافظ ميگيرد. بعد هم همان فال را ميدهند به خواننده و ايشان هم در جا چند بيت اول را با آهنگ می خواند. بد هم نمی خواند! خواننده بعدی، جوانيست که آهنگ هايی از معين، مرضيه، تو ای پری کجايی و بر فراز آسمانها را ميخواند. نکته جالب اين خواننده اينست که هر وقت مي خواهد يک آهنگ نه چندان شاد بخواند، ميگويد "اين آهنگ رو می خونم، اما بعدش يه آهنگ شاد ميخونم!" يا اينکه برای آهنگ های درخواستي ميگويد "اين آهنگ رو خواننده بعدی براتون ميخونه". البته ما ديگه تا خواننده بعدی دوام نمياريم، و حدود ۱۱ ميزنيم بيرون.

نتيجه گيری. پذيرايی: ضعيف. کيفيت غذا: پايين. موسيقی: نه چندان خوب. قليون و دود حاصله: عالی. اگه اهل دود هستين، جای خوبيه، وگرنه توصيه نميشود.


●لغت نامه اصطلاحات فارسی محاوره ای جديد (در حال تدوين- قسمت اول)



تريپ (TIRIP) زدن: سبک و تيپ خاصی رو انجام دادن. مثال: "تريپ هنری" یعنی قيافه و سبک لباس هنری، موی بلند، دم اسبی، ريش، پيراهن رو شلوار، گيوه و خيلی احساس هنری کردن .اصطلاح رايج بين رده سنی ۲۰ تا ۲۴. در نحوه استفاده شديدا دقت شود، چون کاربردهای ظريفی دارد. در موارد عدم اطمينان، بهتر است استفاده نشود، وگرنه گوينده لو ميرود که اينکاره نيست. منشا: نامعلوم (آگاهان، لطفا کمک!). متن نمونه: اينجا و اينجا



کلاس (KELAAS، همان class انگليسی) گذاشتن: طاقچه بالا گذاشتن، خود را گرفتن. مثال: "باز برامون کلاس گذاشت" يعنی باز خودشو برامون گرفت. منشا: احتمالا از کلمه "کلاس" داشتن در زبان انگليسی و "با کلاس" بودن زبان شيرين فارسی، به معنی صاحب سبک بودن. متن نمونه: اينجا



آپ گريد (همان upgrade انگليسی) شدن، کردن: پيشرفت کردن، به سطح جديدی رسيدن، مدرن شدن. مثال: "اخلاق بچه آپ گريد شده" يعنی اين شخص اخلاقشو خيلی خوب کرده. منشا: بر گرفته از upgrade کردن سيستم های رايانه ای، معمولا windows! متن نمونه: اينجا



تابلو (TAABLO) بودن، شدن: به نحو فجيعی (ر.ک. فجيع) توی چشم زدن، جلوی همه آشکار بودن با بار منفی. مثال: " هاها، با اين عينک که حسابی تابلو شدی" یعنی "با اين عينکت، همه دارن نگاهت ميکنن". منشا: نامعلوم، احتمالا تابلوهای نقاشی و سبيل سالوادر دالی. توجه شود که بصورت صفت هم بکار ميرود: "برو تابلو!". متن نمونه: اينجا

در سه سوت (DAR SEH SOOT): خيلی سريع، معمولا سرعت باورنکردنی، "زود، تند، سريع" (ر.ک. دايی جان ناپليون)، در طول زمانی که برای زدن سه سوت کافی باشد، معمولا زير ۳ ثانيه. مثال: "کتابه رو خوندم، اونم در سه سوت!" یعنی کتاب رو خيلی سريع خوندم. منشا: احتمالا سوت قطار در حال گذر از تونل کندوان. متن نمونه: اينجا

خوردن تو ديوار (KHORDAN TOU DIVAAR): خرابکاری کردن، اشتباه کردن، گاهی همراه با تو ذوق خوردن، گاهی اشتباهات فجيع! سه کردن (ر.ک سه کردن) بصورتی که احساس با صورت توی ديوار خوردن را به گوينده دست بدهد. مثال: "باز خوردم تو ديوار" يعنی باز خراب کاری کردم. منشا: احتمالا فيلم های لورل و هاردی! متن نمونه: اينجا (موارد عملی فراوان!)



پی نوشت ۱: با تقليد از ابراهيم نبوی، برای استفاده دوستانی که چند سالی از محيط فرهنگی داخل ايران دور بوده اند. با تشکر از آگاهان گرامی که در تدوين اين قسمت لغت نامه کمک کردند.

پی نوشت ۲: از آگاهان و فرهيختگان عزيز تقاضا ميشود کلمات جديد، تصحيحات و مطلب تکميلی خود را به اينجانب بفرستند تا اين لغت نامه در اسرع وقت تکميل گردد.
[Powered by Blogger]