Friday, December 06, 2002
âتو ايران بعضي وقتها خيلی سخت می گذره. مثلا امروز که عيد فطر بود. ظاهرا تلويزيون دو فيلم هری پاتر و ارباب حلقه ها (Lord of the Rings) رو نشون داده (خودم نديدم چون بيرون بودم)! اونم تو يه روز. حالا شما هی برين Blockbuster دم خونتون!
âسنگک سبزيجات و بيشتر
* سنگک خشخاشی يادتونه؟ جديدا در بعضی از نانوايی های تهران، يک نوع سنگک جديد اومده: سنگک سبزيجات. خيلی خوشمزه و خوش عطره. شبيه خشخاشی هم درستش ميکنند: روی سنگک در حال پخت، سبزيجات خشک می ريزند. شبيه نون های ايتاليايی نازک اونجا. در ضمن، سنگک "خشخاشی سبزيجات" هم هست! جاتون خالی!!
* يک رستوران جديد در تهران باز شده که سنگک های يکنفره درست ميکنه و با غذا (معمولا کباب يا چلوکباب) مياره. نونش حرف نداره. کبابشم خوبه. رستوران سهند، دکتر مفتح، بين عباس آباد و تخت طاووس.
پ. ن: مراد جان، اگه شکنجه روحی شدی، شرمنده. اما يه سر برو خيابون دوم بين ٧۳ و ٧۴، و يا خيابون ۳۱ بين ۵ و ۶. هر چند اينجا نميشه، ولی مسکن خوبيه!
âزشت و زيبا
زيبا: چهارراه معروف نيايش-سيول. بازی مرد راننده ماشين کناری با بچه چندماهه اش پشت رل در پشت چراغ قرمز . صحنه زيبای محبت پدری به کودکش در کمترين زمانی که پيدا ميکند.
زشت: چهار راه سيول- چمران. همون ماشين. معلوم ميشه که راننده تمام مسير سيول رو بچه در بغل رانندگي ميکرده. اگر يک تصادفی پيش بياد، صدمه به کودک هنوز هم محبت پدری حساب ميشه؟!
âرستوران هايی رو ميشه در تهران پيدا کرد که انگار داری در خود اروپا غذا ميخوری. با دو فرق جزيی: ۱) خانومها روسری سرشونه ۲) سر ميزها بطری های شراب نمی بينی. برای من که اين دوتا زياد اهميتی ندارند و به چشم هم نميان.
____________________________________________________________________________________________
Wednesday, December 04, 2002
âچرا بعضی از اوقات همه چی اشتباه پيش ميره؟ شوخی رو اشتباه برداشت ميکنن، حرف های عادی روزمره رو نشانه بی حوصلگی، سکوت رو به معنی نارضايتی و ... هر چی هم ميايی درستش کنی، بيشتر ميزنی چشمشو کور ميکنی!
âبعله ديگه. اينجور که بنظر مياد، ديگه ايرونی ايرونی شديم رفت پی کارش! دو روز پيش، ۳ بار ورود ممنوع رفتم، يه تصادف کوچک کردم، چند بار سبقت غيرمجاز گرفتم، چند تا دور زدن ممنوع و ....در ضمن سر ۳ تا قرار هم دير رسيدم و انگار نه انگار. انا ايرانی ۱۰۰ درصد و انا ذات خودمون راجعون!!
âليالی و جنگ
سريال "خاک سرخ" حاتمی کيا، سريال جذابيه. به داستان يک خانواده پاره پاره شده در هنگام شروع جنگ ايران و عراق ميپردازه. فقط سه قسمت اين سريال رو، اونم بصورت منقطع ديدم. اول به نظر ميرسيد که خيلی آهسته پيش ميره. اما هر بار با ديدنش، بيشتر علاقمند شدم. هم داستان گيرايی داره و هم خصوصيت های سينمای دراماتيک-اما نزديک به واقعیت حاتمی کيا.
از ميان بازيگران خوب زيادش، من مجذوب شخصيت "ليالی" و بازی مهتاب کرامتی شدم. هما روستا هم هست و از ده سال پيشش در "مسافران" خيلی مسن تر به نظر مياد. نميدونم اثر گريمه يا اينکه واقعا اينقدر پا به سن گذاشته. اما هنوز هم همون کلام متشخص و خاص رو داره. يکی از معايب سريال کم بودن شخصيت ها با لهجه صحيح بوميه. کاش روی لهجه ها بيشتر کار ميکردند.
____________________________________________________________________________________________
Tuesday, December 03, 2002
â...ز درون بود خروشم ، ولی از لبِ خموشم
نه حکايتی شنيدی نه شکايتی شنودی...
"رهی معيری"
____________________________________________________________________________________________
Monday, December 02, 2002
âپسر خوبه يا دختر؟!
امروز دوست پزشکی که در زمينه تعيين جنسيت فرزند قبل و در دوران بارداری فعاليت دارد، نکات تاسف آور و گاه تکان دهنده ای رو تعريف ميکرد. اولا ظاهرا ٩۰ درصد مراجعين ايشان، طالب فرزند پسر هستند! خيلی مواقع اين درخواستها بخاطر مشکلات جدی زناشويی زوج هست. مثلا بعضی از خانم ها بيم اين را دارند که اگر فرزند پسری بدنيا نياورند، همسر مربوطه هوس ازدواج مجدد را بکند. يا اينکه بعضی ديگر تحت فشار خانواده خود و فاميل شوهر هستند که بايد فرزند پسر داشته باشند. همچنين، هنوز بعضی از مراجعين مرد، نگران ادامه نام خانوادگی شان هستند! نکته ديگر اينکه روشهای تعيين جنسيت فرزند، ٨۰ درصد موارد جواب ميدهد. اما بعضی زوج ها وقتی که نتيجه دلخواه خود را نميگيرند، نميتوانند اين احتمال را قبول کنند و گاه با شکايت و حتی عواقب بدتر جبران ميکنند. به نظر من، صرف وجود اين نکات عمق فاجعه فقر فرهنگی بخشی از جامعه ما را در اين زمينه نشان ميدهد.
برای اينکه از انصاف بدور نباشيم، ايشان اظهار ميکرد که وضع کشورهای همسايه (کشورهای عربی، ترکيه، پاکستان و افغانستان) و حتی کره و ژاپن در موارد به مراتب بدتر از ايران است!
____________________________________________________________________________________________
Sunday, December 01, 2002
âبار ديگر يوسف و زليخا
اين بار سر وقت. اين بار رديف دوم. اين بار ديدن تمام بازيگران و نوازندگان از نزديک. اين بار هم لذت وافر از نمايش. بازم سر حرفم هستم: زليخا بودن خيلی سخته. اما اين دفعه، اگه من جای يوسف بودم، يکی از اون دوستان خوشگل زليخا رو انتخاب ميکردم... ؛-)
____________________________________________________________________________________________
|