آن سوی مه    

Friday, December 13, 2002

● يک برخورد الگانسی از نوع اول!

تا بحال چندين شده که گفتم که در ايران آدم بايد مواظب باشه خودشو درگير عصبی خيلی مسايل نکنه و از کنارشون راحت بگذره. چندين بار هم در جواب شنيدم که اين امکان نداره و آدم ناخودآگاه در گير ميشه.

ديروز يک اتفاقی برای من افتاد که اين مسيله رو تا حدی تجربه کردم. يک ماشين نيروی انتظامی به من گير داد. کار از گرفتن کارت ماشين شروع شد و تا گشتن صندوق عقب ماشين هم کشيد. با اينکه خيلی خونسرد باهشون برخورد کردم و جواب همه سوالاشون با صداقت کامل و مودبانه می دادم، يکی شون خيلی تهاجمی صحبت ميکرد. من چند بار جواب هامو با خونسردی تکرار کردم. اما هر چی ميگفتم، طرف متوجه نميشد (و يا نمی خواست بشه) و حرف خودشو ميزد. من هم کم کم داشتم از دستش عصبانی ميشدم. يک کم بهش توپيدم که اين چه طرز برخورده، که يکی ديگه شون اومد منو کنار کشيد. کمی باهام صحبت کرد و بعد ديد که من منطقی جواب ميدم، ازم معذرت خواهی کرد و گفت اشتباه شده. بعد هم رفت با همکارش صحبت کرد و طرف رو فرستاد برای عذرخواهی.

همه چي به خوبی تموم شد و باز به من ثابت شد که تو هر قشری، همه جور آدمی هست. البته من شانس هم آوردم که پليس خوبه(!) اومد به کمک!! اما بازم ميگم که آدم بايد مواظب باشه خودشو درگير اين مسايل غير منطقي و بيهوده نکنه. اما قبول هم دارم که هميشه هم اين بيخيالی امکان نداره. اين مسايل هم جز خصوصيات زندگی در ايرانه. البته حتی در کشورهای ديگه هم، نه به اين شدت، اما ممکنه رخ بده. حالا با بنز الگانس نه، بجاش ماشين فورد!
●کافيين زياد خوب نيست، حتی اگه بخاطر يک کاپاچينوی خوب و همراهان عالی باشه. تا صبح بيدار نگه ات ميداره و Hyper! البته در شب زنده داری موهبت هايی هم هست. مثلا لحظات سکوت، آرامش و همدلی.
●خوب، باز دوستان مقيم خارج می فرمايند که از تهران تعريف کن. اين هم يک کم تعريف از تهران:

امروز VCD فيلم مجاز Harry Potter and The Chamber of Secrets رو به قيمت ۲۰۰۰ تومن خريدم. روی جلد نوشته بود "با زير نويس فارسی". جالب اين بود فيلم زير نويس انگليسی داشت و روی زير نويس انگليسی زير نويس فارسی گذاشته بودند. کيفيت ترجمه هم بد نبود، اما جاهايی هم مترجم به دلخواه خودش متن گفتار رو کوتاه کرده بود. بعد هم کيفيت فيلم زياد خوب نبود. بطور مثال، جايی از فيلم سايه يک آدم روی صفحه ظاهر ميشد که داشت رد ميشد. معلوم بود که از روش "دوربين به دست در سالن نمايش"، نسخه "اصلی" تهيه شده است! البته کيفيت صدا خوب بود. اين لوگو شرکت مترجم هم هی می اومد کنار صفحه و ميرقصيد!

ديدن فيلم روی کامپيوتر کيف ديدن فيلم در تلويزيون رو نداره (انگار نشسته و قرار کار کنی. بعد هم تنها فيلم رو تماشا ميکنی). اما ظاهرا اينجا مرسوم هست. چه برسه به کيف ديدن فيلم در Studium Seat Theaters با صدای DHX و يا مشابه! کيف کنيد مسلمونا!

پی نوشت ۱: فکر نکنين که شروع کردم به غر زدن. در ايران، DVD غيرمجاز هم فراوانه. حتی کپي های اصل. چه برای خريد و چه برای اجاره. اگر آدم وسعش برسه، Home Theater System تو ايران خيلی مفيده. هم برای خودتون و هم برای دوستانتون! اگه دارين، ما رو هم دريابين لطفا!

پی نوشت ۲: برای کسانی که مقيم خارج هستند و با Video CD تا بحال سر و کار نداشته اند (خود من تا قبل از اين سفر، فقط بخاطر مسايل شغلی در موردش شنيده بودم): VCD در واقع در چين و آسيای جنوب شرقی در دهه ٩۰ باب شد. آنهم صرفا برای ارايه غيرقانونی فيلمها (بدون رعايت کپی رايت) و بازار وسيعی هم پيدا کرد. چند ساله که وارد بازار ايران شده. يک فيلم ۲ ساعته روی ۲ سي دی معمولی جا ميگيره. کيفيت VCD قرار است که معادل VHS باشه. البته با کيفيت صدای بهتر. اما طبعا بستگی به فيلم اصلی داره که کپی VCD از اون ساخته ميشه. دستگاههای VCD Player هم هست که به تلويزيون وصل مي شوند، يا ميشه از CD Drive کامپيوتر برای به نمايش در آوردنVCD استفاده کرد. طبعا کيفيت تصوير و صدای DVD خيلی بهتر از VCD است.
●باز هم برای بار دوم، "اگر نقاشی كنی، بالای نقاشی هايت چه كلمه ای می نويسی؟"

به نظر من، خيلی مهم نيست که آدم چه اسمی بالای نقاشی هاش بنويسه (و يا حتی بدون نوشتن اسم، نقاشی رو بکشه)، اما مهم اينکه آدم "بدونه"، "مطمين باشه" و از صميم قلب "ايمان" داشته باشه که اين نقاشی ها رو برای چه کسی و فقط چه کسی ميکشه!
● برای بار دوم، نظرتون در مورد اين جمله چيه؟ آيا فکر ميکنين درسته؟

بعله، اولش من فکر کردم که اين جمله تفريبا درسته و با تغيير becomes به may become درست ميشه. اما بعدا، بفکرم رسيد که شايد درست تر اين باشه که بجای become بايد نوشت "should become". چون فکر ميکنم دوست داشتنی که بر مبنای صفات "extraordinary, amazing, exciting" باشه، دوست داشتن واقعی نيست، مجذوب شدنه. جذابيتی که دير يا زود از بين ميره. دوست داشتن واقعی، با تمام وجود دوست داشتن کسيه که کاملا "ordinary" بنظر ميرسه!
●باز بارون، باز مه، باز کوهستان و بازهم هوای عالی. اين کوه رفتن من هم داره کم کم تبديل ميشه به يک جور meditation!
●نظرتون در مورد اين جمله چيه؟ آيا فکر ميکنين درسته؟
●فيلم اتاق پسر رو ديدم. فيلم آروم و خوبيه. درگيريهای يک آدم منطقی رو نشون ميده که می خواهد همه چی رو تحليل کنه. بالاخره ياد ميگيره که احساساتشو آزاد کنه، با خودش و تقدير کنار بياد و در کنار خانواده اش به آرامش برسه. از حق نگذريم، تو اين جور موارد خيلی سخته.
[Powered by Blogger]