Friday, January 10, 2003
â"من ميروم به حمام - تو ميروی به حمام - او ميرود به حمام - ما ميرويم به حمام! راز سلامتی اين است، يک کلام - حمام ، حمام ، حمام ، حمام!!!
بدين وسيله به اطلاع دوستانی که دنبال نوار محله برو بيا/بهداشت بودند، ميرسد که اژدهای شکلاتی عزيز محبت کرده، يک نوار VHS محله بهداشت (حدود ۴۰ دقيقه) رو برای من به امانت آورده. امروز ما با تماشای اين نوار کلی خنديديم! هنوز هم بعد از سالها، اين سريال حرف نداره. حالا بايد يک راهی پيدا کنم برای انتقالش بروی VCD تا راحتر قابل حمل و تکثير برای دوستان علاقمند باشه.
ضمنا، اگه کسی دسترسی به اپيزود های بيشتری از اين دو سريال داره، لطفا با من تماس بگيره. يک دنيا ممنون ميشم.
____________________________________________________________________________________________
Thursday, January 09, 2003
âشبرنگ ها و آواز بلند
يک دوست خردمندانه می نويسد که:
"وقتي درون مه قرار داري و به اون سوي اين حايل مي انديشي - زمزمه يک حشره - نجواي يک همراه - حضور مبهم و حجم بزرگ همان درخت هميشگي شايد اطراف تو پر باشند ولي نه راه و نه مقصد تو اند . همه ما توي گستره زندگيمون ناخواسته و ماهيتاْ گمکرده هائي داريم که مدام بدون اون که حتي يادمون باشه دنبال اون مي گرديم ٬ هر گذر و معبري و سرک مي کشيم تا نشانه اي از اون پيدا کنيم . تغييرات ابعاد زمان و مکان چيزي رو در ماهيت تو عوض نمي کنه - فقط زماني مسير کوتاه تر و غلظت مه کمتر ميشه که تو به ماهيت گمکرده ات و مسيرت بيشتر فکر کني.
اصرار من بر اينه که تو عجيب به پيدا کردن خودت - و براي خودت مشغولي . که از اين بابت به تو تبريک ميگم اما حس مي کنم توي هواي مه آلود دنبال شبرنگ هاي کمرنگ شده زير پاهات بگردي زودتر راه رو پيدا مي کني تا اينکه براي فراموش کردن راهي که گمش کردي با همراهات آواز بخووني و مدام جهت مسيرت رو تغيير بدي ."
و من در جواب:
"يک دوست" عزيز. سلام و خيلی ممنون از اينکه وقت گذاشتی و اين نقد صريح و پر محتوا رو نوشتی. و چقدر زيبا نوشتی. خيلی لذت بردم. بعضی از جملاتت نوای دل من هستند. در اين ميان اما، برای من کليدی ترين عبارتت اين بود که "توی هوای مه آلود دنبال شبرنگ هاي کمرنگ شده زير پاهات بگردی زودتر راه رو پيدا مي کنی تا اينکه براي فراموش کردن راهي که گمش کردي با همراهات آواز بخووني و مدام جهت مسيرت رو تغيير بدي ." کاش اين عبارت رو باز کنی و بيشتر توضيح بدی. اگر نوشته ات بلنده، خوشحال ميشم که نظرت رو در اين صفحه اصلی منتشر کنم و اگر مايلی خصوصی جواب بدی، ممنون ميشم که به من ايميل بزنی. هر جوری که راحت تری. باز هم مرسی از توجه ات، تيزبينی ات و از محبتی که نشون دادی.
____________________________________________________________________________________________
Wednesday, January 08, 2003
âچند نکته وبلاگی
همانطوری که خوانندگان اين خطوط واقف هستند، وبلاگ و وبلاگ نويسی کاربردهای مختلفی داره. از طرفی، وبلاگ ميتونه يک رسانه محسوب بشه و هدف در اين کاربرد، ارتباط برقرار کردن با خواننده ها باشه. بيشتر نوشته های من هم پيرو اين کاربرد هستند. برای شخص من، فرآيند نوشتن باعث منظم کردن افکار و تحليل دقيق تر اونها ميشه. همچنين در منظر قرار دادن اين نوشته ها، امکان نقد اونها رو توسط دوستان عزيزی فراهم ميکنه که محبت ميکنند و وبلاگ منو ميخونند. برای من اين جنبه از وبلاگ نويسی تابحال خيلی مفيد بوده و در تحول ديد من از دنيای اطرافم موثر. به همين جهت، از دوستانی که اين وبلاگ رو ميخونند و نظرات صريحشون رو ميدهند، خيلی خيلی ممنون هستم.
اما يک جنبه ديگر وبلاگ، ثبت دقيق خاطرات شخصيه. آيدا چقدر خوب حق مطلب رو ادا کرده که "وبلاگ نويسی هم مثل همين فيلم های چند ثانيه ای ، يا يه عکس ، در آينده فقط ياد آور همين لحظات کوچيک زندگيه ... تلخ و شيرين ... يک جمله يا يک نوشتهء کوتاه ، تصويريه از يک روز يا يک هفتهء آدم ، که اين تصوير با تمام تلخی يا شيرينيش در آينده تبديل ميشه به يه خاطره ." طبعا بعضی از نوشته های من به اين منظور نگاشته ميشوند و جنبه شخصی دارند. در نتيجه، بعضی از اين گونه نوشته ها ممکنه، برای خواننده نوعی، گنگ و نامفهوم باشند. از اين جهت، از دوستانی که اين مطالب بی سر و ته رو ميخوانند عذر ميخوام. خواهش ميکنم اين گونه مطالب رو تحمل کنند و به بزرگی خودشون ببخشند.
نکته آخر اينکه ممکنه در بعضی از نوشته ها، به اسامی و يا وقايعی اشاره بشه که در وبلاگ های ديگر هم اشاره شده اند. بدون اينکه تاثير سبک وبلاگ های دوستان رو در فرم نوشته های خودم تکذيب کنم (بالاخره هر جمعی بدآموزی هايی هم داره!! ؛-) ، اما شباهت های احتمالی بين نوشته های من و ديگران صرفا يک اتفاق ساده است و اين وقايع لزوما هيچ ربطی به هم ندارند.
از توجه شما سپاسگزارم. برای ادامه برنامه ها تا دقايقی ديگر، با ما باشيد!!
____________________________________________________________________________________________
Monday, January 06, 2003
â"مثل آب برای شکلات" کتاب فوق العاده ايه. طوری که امروز من اون رو يک ضرب خوندم. قبلا هم در مورد کتاب و فيلمش تعريف زياد شنيده بودم. اما بعد از خوندن کتاب، ديدم خسته شدم از اين که اين همه داستانهای نافرجام می خونم، ميشنوم و بدتر از همه، اين روزها در اطرافم ميبينم. بجاش، دلم ميخواست که يک فيلم ساده مثل Simply Irresistible رو دوباره ببينم. يهfairly tale دوست داشتنی که در اون هم از غذا به عنوان متافور وهم از پختن برای انتقال احساسات استفاده شده (شايد با الهام از همين کتاب)، اما با داستانی بسيار ساده تر و با پايانی بسيار شادتر.
âدايره
امروز، يک دوست قديمی رو بعد از سالها ديدم. در صحبت کوتاهی که داشتيم، يک آن بنظرم اومد که ما مثل اون دو مسافری هستيم که برای رسيدن به يک مقصد واحد، در دو طرف يک ايستگاه قطار ايستاده اند و هر کدام ميخواهد قطار جهت مخالف را سوار شود. يا يکی از اين دو مسافر جهت رو داره اشتباه ميره، يا اينکه مسير حرکت قطار دايره است!
____________________________________________________________________________________________
Sunday, January 05, 2003
âوقتی ميری کتابفروشی و يادت می افته کلی کتاب نخونده داری، وجدان درد ميگيری. با اينکه اصلا برای خريد کتاب اونجا نرفته بودی، اما به هر حال وسوسه ميشی و برای خودت توجيه ميکنی که با دست خالی نميشه اومد بيرون! در ضمن ديدن غيرمنتظره يک چهره آشنا و دوست داشتنی در کتابفروشی چه خوشاينده. ممنون از راهنمايی.
â"بمانی" مهرجويی فيلم شبه مستندیه که خودسوزی زنان کرد رو محور داستان خودش قرار داره و از سينمای داستانی مهرجويی خيلی فاصله داره. فيلم بدی نيست. فيلمی مشابه و به نظر من نه بخوبی و تازگی "زمانی برای مستی اسبها". اما ديدنش برای يکبار می ارزه. چند لحظه تصويری تکان دهنده هم داره. اينجور فيلم ها رو بايد از جهت سنی درجه بندی کنند. نکته فرعی اينکه تهمينه ميلانی تهيه کننده و همسرش سرمايه گذار فيلم هستند.
âاگر اهل گيتار کلاسيک هستيد، "سايه ای در مهتاب" کارينا کيميايی آلبوم بدی نيست. من از ۲-۳ قطعه اش خوشم اومد. حيف که level صدا پايينه. اما به هر حال، برای حمايت از موسيقی کلاسيک داخل کشور هم که شده، بد نيست يک نسخه خريد.
âقصه ای که هيچ گاه شروع نشده بود، بالاخره به پايان رسيد و سهم ما از آن چيزی نبود جز بار گناه بيشتر ...
____________________________________________________________________________________________
|