âظاهرا دانشگاه آزاد برای يک رشته جديد هم تازگی دانشجو ميگيره: "مديريت خانه داری"!
â زوو و چهارگوشه....هم بازی شد!
âيک زمانی بستنی ميوه ای بلوط معروف بود، حالا بستنی مخصوص بابا رحيم. راستی، بلوط دوباره باز شده، اما اينبار بعنوان کافی شاپ.
âاگر شما بزرگسال هستين و بديدن فيلم های گروه سنی الف (همون کودکان خودمون) مثل "کلاه قرمزی و سروناز" ميرين، يادتون باشه که در جمع بزرگسالان ديگه اين موضوع رو عنوان نکنين - مخصوصا اينکه بفهمند که شما با پای خودتون و بدون هيچ کوچکتری به ديدن اينجور فيلم ها رفتين - که با کلی نگاه استفهامی و ترديدآميز مواجه ميشين!
âممکنه که ارزش ظاهری بعضی چيزها زياد نباشه. اما يادت باشه همين چيزهای کم ارزش وقتی که يادآور و نماد خوبيهای زياد باشن، خودبخود خيلی با ارزش جلوه ميکنن.
âرستوران جام جم (يا همون foodcourt) دو غرفه غذای جديد، کوبايی و پيتزا، و همچنين يک کافی شاپ به مجموعه غرفه های قبلی اضافه کرده. داره کم کم تبديل ميشه به يک foodcourt درست و حسابی. همونطوری که قبلا گفته بودم، کاش يه غرفه غذای ايرونی (شامل کله پاچه، حليم، آبگوشت و ....) و يک غرفه غذای آمريکايی هم اضافه بکنند!
âيکی از مزايای ترافيک سنگين تهران اينه که اگر در ماشين نوار موسيقی خوب يا کتاب همراه ندارين و از شنيدن راديو پيام هم خسته شدين، کافيه که شيشه ماشين رو يک کم بکشين پايين و موسيقی ماشين بغل دستی رو گوش بدين. فقط دعا کنين سليقه اش خوب باشه. البته گاهی دو انتخاب دارين: موسيقی سمت راست و موسيقی سمت چپ!
âبرف و بارون روز گذشته هوای تهران رو بسيار تميز کرده. امروز ميشد ديد که رنگ واقعی آسمون تهران، آبی آسمونيه (!) و ابرها چه شکلهای قشنگی در آسمون درست ميکنند. تمام کوههای اطراف رو برف گرفته و مناظر بديعی رو ميشه در ارتفاعات پيدا کرد. اگر فرصت بشه، همين يکی دو روزه شايد يک سر برم شهر دماوند که بشه قله دماوند رو از اونجا نگاه کرد.
âاستفاده ناخودآگاه از بعضی از نشانه ها در زندگی روزمره جالب هستند. مثلا هر روز صبح، اگر حدود ساعت ۶ از سرو صدای بوق ماشين ها و داد و بيداد مردم از خواب بيدار بشم، در همان حالت خواب آلود و بدون نگاه کردن به پنجره ميدانم که شب گذشته برف زيادی آمده است!
âتماشای يک فيلمفارسی، خوردن نهار يک مهاراجه هندی، خوندن کمی شعر لبنانی، صرف شام ترکی و بازی دو دست بازی های انگليسی و آمريکايی، همه در يک روز. اونوقت من ادعا ميکنم دلبسته فرهنگ غنی ايرانی هستم!
âعکس های گذشته
گاهی فکر ميکنم که درک من از وقايع زندگی مثل روش من در عکاسی ميمونه. در بعضی موارد، از يک واقعه يا موضوع يک عکس ميگيرم و اگر اون عکس دلپذير در بياد، مدتها محو تماشای اون عکس ميشم. اون عکس مدتها برای من حکم واقعيت رو پيدا ميکنه. طوری که سرمو بالا نميکنم و صحنه مداوما در حال تغيير رو ديگه نمی بينم. اينجور مواقع، وقتی سرم رو بالا ميکنم که صحنه کاملا عوض شده و واقعيت های موجود با اون چه که من از عکس در سر داشتم خيلی فرق کرده. کاش ميشد بعضی اوقات زيادی محو تماشای عکس های گذشته نباشم.