âآسمان تان آبی، زمين تان سبز، دريايتان زلال و زندگی به کام باد. سال نو مبارک!
âنکته احتياطی سال نو:
مواظب باشين کارت کسی رو برای کس ديگه نفرستين، وگرنه با کلی علامت استفهامی مواجه ميشين!
âتاريخ اعتبار
"چه خوب ميشد اگه ازدواج ها تاريخ اعتبار داشت. وقتی که تاريخ اعتبار ازدواجی سر می اومد، دو طرف ميتونستن توافق کنن که ادامه بدن، يا اينکه هر کس راهشو ميکشيد و ميرفت پی زندگی خودش!"
âسه صورت از چهارشنبه سوری
صورت اول: مهمونی فاميلی و دوستان در حياط، چيدن بوته ها به فاصله های منظم، روشن زدن بوته ها، و پريدن همه اعضای خانواده و فاميل از اونها، فشفشه های رنگی و موشک، و کمی ترقه بازی. همراه با پذيرايی با آجيل، شيرينی، بگو بخندهای بين بچه ها و شوخي های آنها.
صورت دوم: گردهمايی چند هزار نفره در کنار ساحل خليج، روشن کردن آتش با استفاده از هيزم در محل های مخصوص Bon Fire (که زيادی بزرگ هستند و برای پريدن از روی آنها ساخته نشده اند)، فروش کباب کوبيده، جوجه کباب و آش رشته در محل، گپ با دوستان و آشنايان، DJ ايرانی و بزن و برقص جمعيت تا نيمه های شب.
صورت سوم: پلکيدن جوونها و نوجوونها در خيابونها و پياده روها، سوزاندن يک مبل در وسط خيابون، انداختن انواع ترقه، نارنجک، موشک زير ماشين های عبوری و در ميان مردم، انفجار نارنجک و بمب های شديدا پر صدا با ترکش های شنی، پارک کردن چند ماشين در يک زمين خاکی و گذاشتن نوار بلند، رقص چندتا از دختر و پسرها، پيدا شدن مامورها، کلنجار اونها با صاحب ماشين نواردار، درگيری جمعيت و هو کردن مامورها و در نهايت پراکنده شدن آنها... و صدای ترقه و نارنجک که عين شهر جنگ زده تا اين ساعت هنوز ادامه دارد.
راستی، کدوم صورت از جشن چهارشنبه سوری رو بيشتر دوست داري؟
âراستی، من چند روزيه که به تهران برگشتم. برگشتنی که تا بحال بی دردسر هم نبوده و در بعضی موارد کاملا خلاف انتظار من ...
âيک reunion فاميلی
مراسم ختم بيشتر شبيه به يه reunion بزرگ ميمونه تا عزاداری. اينکه در طول مراسم جلو در می ايستی و به هر کس که مياد دست ميدی و چندتا جمله استاندارد رو مرتب تکرار ميکنی زياد مهم نيست. اينکه سخنران داخل سالن چی ميگه هم زياد مهم نيست. اتفاقا بيرون جلوی در ايستادن و گپ با پسرعموهات بهتره تا نشستن در سالن سخنرانی و گوش دادن به اون حرفها. اما ظاهرا برای ملت، مهمتر از همه اينها، سلام و احوال پرسی های بعد از ختمه. اونهم در خيابان مقابل مسجد، بعد از دوباره قاطی شدن خانوم ها و آقايون. انگار شده يه مهمونی فاميلی برای تازه کردن ديدارها. کسانی رو که سالهاست نديدی، دوباره ميبينی. صورت های آشنايی که پا به سن گذاشتند، اما اسم هاشون در حافظه ات نيست. کودکانی که بزرگ شدند و حالا دوباره بهت معرفی ميشند. بيشترشون تو رو يادشون نيست يا اينکه فقط اسمتو شنيدن. کشيده شدن اينور و انور توسط مادرت يا پدرت و معرفی شدن به اين و اون و بعدش که ميپرسی "ايشون کی بودن؟ چه نسبتی با ما دارند؟" ديدن بعضی از همبازی های دوره بچگی بعد از سالها و احوال پرسی های گرم و دوست داشتنی. رد و بدل کردن شماره ها و قول اينکه به ديدنشون بری، با اينکه ميدونی احتمالا نخواهی رفت. گشتن به دنبال اون چهره که سالهاست نديديتش، اما توی جمعيت پيداش نميکنی. جواب دادن به سوالهای بيشمار که "اينجا چيکار ميکنی؟ چرا باز دوباره برگشتی و..." طبعا شنيدن نصيحت های متعدد. بند اومدن خيابون بخاطر خداحافظی های طولانی و اينکه ۲ ساعت طول ميکشه تا چند نفری تون تصميم بگيرين بالاخره برای ناهار کجا برين.
و آخر اينکه از خودت ميپرسی: چرا مراسم ختم بايد باعث اين reunion ها بشه و نه مناسبت ديگه ای؟
âبقول يکی از شخصيت های فيلم Solaris بعضی وقتها:
"!(There is no answer (to find), there are only choices (to make"