آن سوی مه    

Friday, March 28, 2003

●تازيانه های زمستانی

ايستاده ام بر فراز کوه و در کنار استخر يخ زده. روبرويم شهر مه گرفته است و پشت سرم کوه های پر برف. از سرمای زياد، کسی اينجا نيست. باد تندی می وزد و مداوما تازيانه ميزند بر صورت منجمد شده ام. تازيانه هایی از جنس سوز سرد يک زمستان سخت. نگاهی ميکنم به درون و ميگويم: "چه تازيانه های دلچسبی، کاش تحمل تازيانه هايی که اين روزها بر جان و دلم ميخورد، به اين راحتی بود..."
●یادداشت های سفر به شهر کوچک

- يک مزيت عمده اينجا اينکه فاصله ها همه به هم نزديک هستند. مثلا اگر دنبال چيزی هستی، کافی نيم ساعت وقت بذاری و تمام شهر رو بگردی. خيلی زود ميشه فهميد که جنس مطلوب پيدا ميشه يا نه و اگر هست، کجا دارند و اگر نيست، خلاص! راستی يادت باشه اينجا همه چی فصلی هست. اگه چيزی فصلش نباشه، بيخود دنبالش نگرد. مثلا بهار فصل سکنجبين نيست!

- مردم اينجا خوب عادت دارند از وقتشون استفاده کنند و راحت بگيرند. مثلا از ۱-۴ بعد از ظهر همه جا برای نهار و استراحت بسته است. بدون برو برگرد! يا بايد به خواب بعد ازظهر عادت کرد يا بايد سرگرمی ساکت ديگه ای پيدا کرد.

- رانندگی توی خيابون های خلوت مزه ميده. اما وقتی به مرکز شهر ميرسی، اينجا هم ترافيکه. بدتر از همه، توقف کرايه ها وسط چهارراهها و مداخل خيابوناست که خيابون سه باندی رو عملا تبديل به خيابون تک باندی ميکنه. البته با اين همه کمربندی، ميشه از ترافيک مرکز شهر دوری کرد.

- اين شهر پر از خواربارفروشی ،سوپر و بقالیه! تو بعضی از خيابون ها هر ۲۰۰ متر يک دونه جلوت سبز ميشه. خوبيش اينکه خريد مواد غذايی خيلي راحته و ميشه پياده هم انجام داد. جالب اينکه هر بقالي هم ميدونه که بقالی بغلی چی داره.

- تعداد کافی نت های اينجا زياد نيست، شايد جمعا ۴ تا و اون دوتايی که من ديدم شلوغ بود. اما تا دلت بخواد فروشگاه کامپيوتر و خدمات اون هست.

- اگه اهل خود اينجا باشی، احتمال اينکه توی خيابون آشنا ببينی زياده. اگه با کسی هستی که اهل اينجاست، مواظب رفتارت باش که ضايعش نکنی!

- يادت باشه که نميشه هر دعوتی رو همينجوری رد کرد. بايد راهشو بدونی وگرنه به طرف بر ميخوره.

- ميشه به بهترين هتل های پنج ستاره رفت. ميشه لوکس ترين ويلاها رو اجاره کرد. ميشه کابين بالای عرشه کروز لاين رو رزرو کرد. اما هنوز هم راحترين جا، خونه کوچيک و صميمی مادربزرگه. هنوز هم رختخواب هاش عطر خاص خودشو داره. هنوز هم چايی شيرينش مزه خاص خودشو داره. البته هنوز هم وسواس خاص خودشو داره و بايد قوانينشو رعايت کرد.

- تنهاست. تنها، نگران و هميشه چشم براه. و تنهايی از بدترين دردهاست.

- با يک ماشين فسقلی هم ميشه ۱٩۰-۲۰۰ رفت. انصافا هم تعادلشو خوب حفظ ميکنه. فقط يادت باشه دستتو جوری بذاری رو فرمون که مسافرها تنونند عقربه رو بينند.

- انگار در سال جديد هر مسافرت بايد همراه باشه با يک برگ جريمه. اينبار برای سرعت بيش از حد. تازه پليس رو از دور ديده بودم و سرعتمو کم کردم. اما فايده ای نکرد. فعلا ۲ تا در ظرف ٩ روز.

- و اين يکی، باشه برای شايد وقتی ديگر ...
●ميشه کاملا روراست نبود. ميشه طفره رفت و لبخند تحويل داد که ظاهرا ضرري به جايي نرسه. اما يادت باشه همين يکم عدم صداقت ميتونه ديوار اعتماد و صميميت رو ترک بندازه. همين چند کلمه ميتونه فاصله اي ايجاد کنه که به آسوني قابل برطرف کردن نيست.
●يادداشتهای شمال

- وقتی بعد از سالها، ميری منطقه ای که از بچگی هميشه اونجا سر زدی، تصوير های جالبی مياد تو ذهنت. فلش بک های متوالی، متعدد و گاه متداخل. تصويرهايی که با واقعيت کنونی مقايسه ميشند. راه ها تغيير کردند. موقعيت نسبی شهرها رو اشتباه ميکنی. فاصله ها کم شدند، خيابونها کوچک شده اند، خيلی جاها کهنه شدند و ديگه طراوت سابق رو ندارند. اما هنوز گاهی همون عطر به مشامت ميرسه، گاهی همون طراوت رو جلو چشمات ميبينی، گاهی همون سرسبزی نفستو ميبره، اما فقط گاهی و فقط بندرت.

- ساحل ديگه همون ساحل نيست، اون ساحل وسيع ماسه ای که ميشد کيلومترها در کنار آب قدم زد. بيشترش شده ساحل سنگی. سنگ هايی که برای محافظت ويلاها و بعنوان سد روی اون ماسه های نرم ريخته اند. بعضی ها که خوش سليقه بودند، حداقل يه ساحل سنگی نسبتا خوب درست کرده اند که جون ميده صبحها روشون بشينی و از نسيم دريا لذت ببری. بعضی ها هم با سيمان و بتون، ساحل رو تبديل کردند به يک لنگرگاه خشن و بی روح. نه ذوقی و نه سليقه ای. اما هنوزم پياده روی صبحهای زود و عصرها دم ساحل مزه ميده. هنوز هم شبها دور آتيش نشستن دم ساحل ميچسبه.

- راهها فرق زيادی نکردند.هنوز هم مخروبه هستند. هنوز هم باريک. بغير از چند پل جديد، هيچ تغيير ديده نميشه. جز اينکه شمال شلوغ تر شده، خيلی شلوغ تر، با اون ترافيک بدتر از تهرانش. جاده ها زشت تر شدند و مغازه های کنارشون بی قواره تر. از شلوغی زياد تلفن ها هيچ وقت کار نميکنه. فرهنگ چيپ شوآفی تهرانی خيلی زياد به چشم مياد: ماشين رونی تند پسرها و دخترهای جوون تو خيابونهای کوچک شهرک و تصادف های احمقانه، متلک گفتنها، آرايش های غليظ تين ايجرها، دستی کشيدن تو اون ميدون کوچيک و جمعيت زيادی که برای اين نمايش جمع شدند، بدمستيها و دعواها، پسر بچه های ۱۲ ساله ای که در شهرک ماشين ميرونند و ... البته اينها همه بخاطر هجوم تهرانيها به شمال در طول تعطيلات عيده. تضاد بين فقر و ثروت خيلی بيشتر به چشم مياد.

- سر دوچرخه سواری دخترها گرفتنمون. کلی صحبت، چک و چونه با يه آدم بد اخلاق. آخرش هم طرف ولمون کرد. بدون دليل گرفتن و بدون دليل ول کردن داره کم کم برام عادی ميشه! سر سبقت غيرمجاز هم گرفتنم. باز هم بدون گواهينامه معتبر! البته اين يکی براحتی به جريمه کردن راضی شد بجای الحاق گواهينامه.

- جاده کلاردشت رو برای اولين بار رفتم. زيباترين جاده ای که در ايران تا بحال ديدم. جنگل زييا در مه غليظ و يک جاده پيچاپيچ مرموز در مقابلت. مه ای که نميذاره جلو پاتو ببينی. ماشين رو اون وسطها پارک ميکنيم. به بهانه شکار، يه رودخونه رو ميگيريم و ميريم بالا. از روی صخره های ليز و جلبک گرفته. سه ربعی ميريم بالا. آبشارهای زييايی رو در اين مسير ميبينيم. چند باری پام ليز ميخوره و ميره توی آب سرد رودخونه. خيس خيس برميگرديم پايين. برگشت راه اومده، لم دادن جلو شومينه که گرماش آدمو خشک ميکنه و خوابی که مجالت نميده ... ياد کسی که جاش خيلی خالیه.

- تو اين چند روز، نه دسترسی به اينترنت داشتم، نه ماهواره و نه راديو. فقط گاه گداری تلويزيون دولتی. تازه متوجه شدم در سانسور خبری بودن يعنی چی.

- هنوز هم همون جمع قديمی صميمی. چند نفری اضافه شدند، اما همون جو برقراره. همه يکرنگ، شاد و شوخ. همشون راحت ميگيرند و برای همين هر جا و همه جا ميريم و همه جا هم خوش ميگذره. هيچ وقت هيچ برنامه ای نداريم، هر بار هم هر برنامه ای ميگذاريم اجرا نميشه يا با تغيير زياد اجرا ميشه. در ضمن انگار بعضیها با من کلی پسرخاله شدن.

- انگار آدم که پا به سن ميذاره محافظه کاری هم باهش مياد. محافظه کار شده، خيلی محافظه کار. اونم اون که سر دسته خلافها بود و من کلی ازش ياد گرفتم. هنوز هم خيلی ميدونه، اما بجای تشويق، حالا نصيحت ميکنه. يعنی منهم روزی همون طور خواهم شد؟

- کلی بازگشت به گذشته. از چهارسالگی بگير تا همين چند سال پيش، از کازينو بگير تا هايت خزر، از متل قو بگير تا گچسر.

- و بالاخره: "دريا همان دريا بود، ساحل همان ساحلها، اما ..."


●سفر خوبی بود. خيلی خوب، بعد از ۱۶ سال ...
●نو-عيد هم اين نو-عيد، همه چي هست جز نو-عيد!
[Powered by Blogger]