آن سوی مه    

Friday, May 16, 2003

●رفتن و باز رفتن

داره ميره. بعد از يه انتظار طولانی. بعد از هر روز و هر لحظه چشم براه بودن. هم خوشحاله و هم غمگين. هم هيجان زده است و هم نگران. هم آسايش رسيدن به انتهای راه رو داره، و هم تب و تاب شروع راه جديد رو ...

داره ميره. اما هنوز هم کلی دويدن داره. ميخواد همه چيز کامل باشه. نصيحتش کردم که آروم بگيره و از اين روزهای آخر کمال استفاده رو بکنه. لازم نيست همه خريدها رو کرد. لازم نيست برای يه زندگی بار بست. لازم نيست با همه خداحافظی کرد. فقط کافيه اين لحظات باقيمانده رو با خاطرات خوب ثبت کرد. خاطراتی که بايد به اونها تکيه زد. برای روزهای دلتنگی، برای شبهای تنهايی...

داره ميره. داره قدم ميذاره به يه دنيای جديد. به يه دنيای ناشناخته. به يه زندگی جديد. به يه مرحله جديد از زندگی. توی همين يه سال، در همين گذرگاه سخت، خيلی بزرگ شده. مقاوم شده. صبور بود، صبورتر شده. چيزی که برای شروع هر راه جديد لازمه، صبر و تامل زياد. صبور بودن...

داره ميره. از رفتن ها دلم ميگيره. خسته ام از دور شدن ها. از پاره پاره شدن خانواده ها. از فاصله افتادن بين دوست ها. اونقدر دوری کشيده ام که هر رفتنی برام دلتنگی مياره. حتی رفتن های کوتاه، رفتن های با برگشت. رفتن هايی روهم ديدم که برگشتی نداشته. حداقل تا بحال نداشته. چندين بار لمس کردم دوباره رفتن ها رو. دوباره تکه تکه شدن ها رو. و آخر اينکه، ديدم برگشتن ها رو و ميدونم جستجو زمانهای از دست رفته يعنی چی. رفتن هميشه سخته. از کجا به کجا مهم نيست. چه مدت مهم نيست. درجه سختيش ممکنه فرق کنه. اما هميشه سخته. کم يا زياد، هميشه دلتنگی مياره ...

داره ميره. براش خوشحالم. ميدونم از پسش بر مياد. با اين حال، آرزو ميکنم که دلتنگ نباشه. آرزو ميکنم که اونجا زياد دلتنگی خانواده و دوستاشو نکنه، که دلتنگی از سخت ترين دردهاست.
●تحليل نهايی "روز هشتم": خوردن چای و شيرينی کنار استخر و گپ با دوستان در هوای عالی صد بار بهتره از شنيدن نقدهای يک خطی در يک سالن تاريک. در ضمن يادت باشه که اين جور مراسم چيزی از مراسم اسکار کم نداره و بايد با لباس رسمی رفت، و نه "مدل آمريکايی"! از حق نگذريم، فيلم خوبی بود.
●مکعب، استوانه ها و باقی ماجرا

ميدونی مثل چی ميمونه؟ مثل اون بازی بچه های زير ۲ سال که تشکيل شده از يک صفحه با سوراخ هايی بشکل های مختلف مربع، دايره، مثلث و ...، و اون قطعات معکب، استوانه، هرم و ... که هر کدوم فقط تو يکی از اون سوراخ ها بطور درست جا ميگيرند. فکر ما آدمها هم مثل اون صفحه، قالب های مختلفی از پيش درست ميکنه و سعی ميکنه آدمها/وضيعتها رو تو اون قالبها جا بده. حتی اغلب اونهايی که ادعا ميکنند خودشون قالب شکن هستند، متفاوت فکر ميکنند، و يا حتی بقول خودشون درک نميشند، باز تو ذهنشون قالب های از پيش آماده شده ميسازند. نفس کار هم اشکالی هم نداره. مدل سازی اصولا کار تحليل رو راحت ميکنه. اما مشکل وقتی پيش مياد که بعضی از آدمها قالبهاشون رو فيکس ميکنند. نمیدونند/نميخوان بدونند که بايد مرتب قالب ها رو عوض کرد، و يا قالب های جديد ساخت. نه اينکه، بزور هم که شده، همه آدمها/وضيعت ها رو تو اون قالب های از پيش تعيين شده جا داد. حتی بعضی ها، فقط يه قالب دارند. فقط يه شکل. اصراری هم دارند که فقط اين شکل درسته و ميخوان تو رو بزور هم که شده بذارن تو همون قالب منحصر. هر چی هم بهشون ميگی "دوباره نگاه کن، همه مثل هم نيستند، بخدا جا نميره، اين قالبت کجه!" بازم ميگن: " نه بذار الان جات ميکنم! ... ااااا....برو تو ديگه!!"

امضا: يک مکعب بزور استوانه شده!
[Powered by Blogger]