âJigsaw
مثل يک Jigsaw Puzzle میماند. هر حرفی، خبری و يا اشاره ای به مثابه يک تکه از تصوير نقاشی نشده ایست. در سکوت نشسته ام و تکه ها را بتدريج و به آرامی در کنار هم می چينم. بعضی از تکه ها بخوبی در کنار هم جفت ميشوند و بعضی سرگردانند تا تکه های همسايه شان از راه برسند. تا تکميل تصوير هنوز تکه های زيادی باقی مانده. اما از همين حالا هم بنظر می آيد که آنچه که تا به حال آشکار شده، با عکس روی جعبه تفاوت بسيار دارد. و من هنوز حيرانم از وجود اين تفاوت ها ....
âحواس پرتی
اين روزها باز سر به هوا شدم. اسم ها و قيافه ها خوب يادم نمی مونن. هفته پيش سرگرم خريد بودم که دختر خوشگلی اومد جلو و سلام-احوال پرسی گرمی کرد. ولی خيلی زود از قيافه حاج و واج مونده من متوجه شد که بجاش نمی آرم. بيچاره با کلی آدرس دادن، متوجه ام کرد که چند هفته قبلش کجا ملاقاتش کردم. ديروز آقايی وارد محل کارم شد و باز سلام احوال پرسی کرد. تا وقتی که موضوع صحبت اصلی رو پيش نکشيد، من يادم نيومد که اين آقا رو از کجا ميشناسم. بعد معلوم شد همين ۲ روز قبلش ملاقاتش کرده بودم! امشب هم دوستانی رو اتفاقی تو رستوران ديدم و وقتی سر ميزشون رفتم که سلام- احوال پرسی کنم، خودمو به خانمی که آشنا بنظرم نمی اومد معرفی کردم. خيلی زود دوستان يادآوری کردند که ايشون هم آشنا هستند و در ظرف همين چند ماه گذشته ۳-۴ مرتبه ملاقاتشون کردم! خلاصه آخر شوت بازی!
âپرسپکتيو
يه مهمونی رسمی، بزرگ، مفصل و پر ضيافت. از اونهايی که يه مدت بود ازشون دوری ميکردی. غالب مهمون ها از طرفی هستند که نميشناسیتشون. يک سری آدمهای جديد که حتی اسماشون رو هم قبلا نشنيدی. با اينکه انتظار يه مهمونی آهسته و بشدت معمولی رو داری، از اونها که آداب مهمتر از محتواست، بر خلاف انتظارت عجيب مفرح از کار در مياد و عجيب Refreshing. تازه از همه اينها که بگذريم، کلی چشم بازکن بود! گاهی لازمه که آدم چشماشو يه مدت ببنده و بعد از مدتی، دوباره باز کنه. همين چند لحظه تامل، ميتونه پرسپکتيو آدم رو نسبت به بعضی از قضايا عوض کنه.
âقضاوت
وقتی که يک کفه ترازو خيلی سنگينی ميکنه، بد نيست اول چک کنی ببينی ترازو خراب نباشه يا اينکه دستکاری نشده باشه!