آن سوی مه    

Wednesday, November 12, 2003

●Movie Trivia

annette.jpg

سوال ۱: اين صحنه مربوط به کدوم سرياله و چه اتفاقی در اين صحنه می افته؟
سوال ۲: راستی آخر سريال چی شد؟ من يادم نمی آد ديده باشمش.
سوال ۳: کسی نوارشو داره؟

پ.ن: جايزه ای در کار نيست، بيخود دندوناتونو تيز نکنين!
●Indecent Proposals

"پارسال که بهت گفتم، نصيحتم کردی که اين کار درست نيست، اما الان نظرت فرق کرده!" راست ميگفت و من به فکر افتادم که از پارسال تا بحال چقدر تعديل شدم.

يادمه که اون سالهای دور که اينجا بزرگ ميشدم، تو اون شرايط مطلق گرايی که تو اجتماع بعد از انقلاب درست شده بود، بخاطر انعطاف پذيری نسبتا زياد پدر مادرم، فکر ميکردم که من نسبت به همسن های خودم خيلي نسبی گراتر شدم. بجای سياه و سفيد ديدن، همه چيز رو خاکستری ميبينم و در اخلاق گرايی هم حد متعادل رو رعايت ميکنم.

بعدا که رفتم و روشهای زندگی خيلی متفاوت و سيستم های ارزشی مختلف رو ديدم، تازه فهميدم که چقدر از جهت فکری محافظه کار (يا در واقع "محافظه کار_ليبرالی" با معيار اونجا) بودم. يه مزيت زندگی در اونجا اين بود که به نظر خودم نه تنها از مبنای فکری تقريبا دودويی (Binary) خارج شدم، بلکه ديدم اخلاقيات و ارزش ها ممکنه اونقدر سيستمهای مختصات متفاوت داشته باشند که ارزش گذاری تفکر يا عملکرد آدمها از يه ديدگاه، مثلا ديدگاه خود آدم، يک سويه نگاه کردنه. خاصيت يه جامعه گسترده (Diverse) و آزاد اينه که ديدگاهای اخلاق گرايانه آدم رو به مقدار زيادی تعديل و آدم رو انعطاف پذيرتر ميکنه.

حالا که مدتيه برگشتم، و با اينکه روابط اجتماعيم به قشر خاصي محدود بوده، بايد بگم به خاطر ديدن ديدگاهای محافظه کارانه، بسته، نابرابر و سنتی، و مواجهه با بعضی از موقيعت های (ضد) انسانی ناشی شده از اين ديدگاهها، باعث شده که مواضع "اخلاقيم" بيشتر تعديل بشه و حتی گاهی با راه حل های ظاهرا غير اخلاقی(!) هم مشکلی نداشته باشم!

ظاهرا يه جامعه سنتی و بسته گاهی خيلی بهتر از يه جامعه باز و آزاد، ميتونه ديدگاهای اخلاق گرايانه آدم رو تعديل بکنه!!
● در ستايش روزمرگی!

تعريف روزمرگی چيه؟ آيا يه احساس درونیه و يا نمادهای بيرونی داره؟ ميشه اندازه اش گرفت؟ اگه ميشه، با چه متری؟ واحدش چيه؟ آيا نشانه هايی داره و يا عوارضی؟ نشانه هاش کدومند؟ مثلا:

- رانندگی هر روز صبح در يک مسير مشخص به محل کار روزمرگي محسوب ميشه، حتی اگه بيشتر مسير رانندگی برات بعد از ماه ها هنوز جالب باشه؟

- و يا احوال پرسی با روزنامه فروش سر چهارراه سيول-نيايش که ميدونه چه روزنامه هایی ميخونی و بدون اينکه بپرسه، روزنامه ها رو روی داشبورد ماشينت ميذاره و تازه هر روز بلااستثنا هم در گرفتن پول تعارف ميکنه؟ و اينکه تو از اين دادو ستد کيف ميکنی؟

- هر روز صبح، نوشيدن قهوه با طعم hazelnut به محض رسيدن به محل کار، توی اون Mug خوشرنگ Friendship چی؟ روزمرگی حساب ميشه؟ نگاهی به روزنامه ها انداختن در حال خوردن قهوه چی؟

و ....

نميدونم زندگی من داره روزمره ميشه يا نه. يا شايدم شده و خبر ندارم! اما بعضی از فعاليت های روزانه هر چند کوچيک حس خوبي به آدم ميدن، هر چند که هر روز تقريبا به صورت يکنواخت اجرا ميشن. برای همين فعلا نميدونم روزمرگی خوبه، بده يا کمی تا قسمتی خوب!
[Powered by Blogger]