آن سوی مه    

Friday, December 05, 2003

●Union of Diversity

يه گردهمايی (reunion) بچه های مدرسه که صورت بگيره خيلی خاطرات رو ياد آدم مياره. بچه هايی که سالها بود نديده بودمشون. همون صورت ها حالا کمی گرد و قلمبه تر شدند، اما خنده هاشون بهمون شکل باقي موندند. بچه مدرسه ای هايی که حالا و در حالت عادی، آدم بزرگهای متشخص و تحصيل کرده های بالای اين مملکت هستند، در اين گردهمايی تبديل ميشن به يه مشت بچه مدرسه ای شيطون که رستورانو رو سرشون ميزارن. ميز های مجاور هاج و واج مونده اند که اينها کی هستند و حتی در يک لحظه بخاطر قهقهه زيادی بلند يه نفر، همه رستوران ساکت ميشن!

اين گردهمايی منو ياد روزهای مدرسه انداخت. مدرسه ای که خيلی خاص بود، اما مختص خواص نبود. مدرسه توسط يکی از دانشگاهها تاسيس شده بود و عمده مخارجش را هم دانشگاه تقبل ميکرد. کنکور ورودی داشت و شاگردها بر مبنای هوش و سواد علمی انتخاب ميشدند.طالبان ورود به مدرسه زياد بودند و پذيرفته شدگان اندک. ثروت، مذهب و يا طبقه اجتماعی دانش آموز تاثيری در ورودش نداشت. برای همين بود که همه جور همکلاسی داشتيم: پولدار، بی پول، مسلمان، مسيحی، يهودی و ...، و از همه مناطق تهران. برنامه درسی مدرسه خيلی عميق تر و وسيع تر از برنامه آموزش و پرورش بود، اما بر مبنای حفظيات نبود. خلاقيت و نوآوری بود که پرورش پيدا ميکرد.معلمان مدرسه از بهترين معلمان تهران انتخاب شده بودند و در ميان آنها استادهای دانشگاه و نويسنده های کتاب های درسی هم بودند. مدير مدرسه انسان دمکراتی بود که به نظر بچه ها زياد اهميت ميداد و خانم ناظم سخت گيری داشتيم که نفس ها جلويش بند می آمد. ساختمان و تجهيزات آزمايشگاهی مدرسه هم کم نظير بود. من با اينکه هميشه در مدارس ديگه شاگرد اول/دوم بودم، در اون مدرسه شاگرد متوسط خوب محسوب ميشدم و از اين موقيعتم هم بخاطر وجود جو علمی و نه رقابتی مدرسه خيلی بيشتر لذت ميبردم. در ضمن، مدرسه قوانين خيلی جدی برای ينيفورم داشت. فقط پنچ شنبه ها بود که روز " لباس آزاد" بود: آزاد بوديم هر چه ميخواهيم، هنوز با رعايت محدوديت ها، بپوشيم.

انقلاب که شد، مدرسه به هم ريخت. تهمتها بود که زده شد. دختر ها را جدا کردند و سال بعد منحل. مدير مدرسه را به جرم دروغی بهايی بودن اخراج کردند. ارتباط دانشگاه را با مدرسه قطع کردند و هزار بلای ديگر. در اين ميان پدر و مادرها و بچه ها بودند که تا سال آخر فارغ التحصيلی ما محکم ايستادند و مدرسه را تا آخرين دوره که ما بوديم حفظ کردند. اون موقع ها شهريه دادن جرم محسوب ميشد، اما پدر مادرها خودشون شهريه جمع ميکردند و به معلم ها ميدادند تا مدرسه را نگه دارند. بچه ها هم از مذهبی و غيرمذهبی، همه متحد در مقابل مدير های انتصابی مي ايستادند. از حق نگذريم، مديرهای فرستاده شده هم، که برای به هم زدن مدرسه آمده بودند، وقتی برنامه درسی و روش کار ما رو می ديدند، به طرفداران مدرسه می پيوستند.

سالهاست که ديگه اون مدرسه وجود نداره. در سيستم يکسان سازی کورکورانه اون سالهای آموزش و پرورش نابود شد. اما هنوز هم توی ذهن و ظاهر بچه های مدرسه، اون فرهنگ چند صدايی حفظ شده. فرهنگی که در اون آدم خيلی راحت ميتونه با کسی که با او چندان مشابهتی نداره کنار بياد و حتی هم جهت بشه. خصوصيتی که جامعه ايرانی تا رسيدن به اون، يعنی انعطاف پذيری اجتماعی (social tolerance) در کنار و همراه با گستردگی فرهنگی (cultural diversity)، هنوز فاصله زيادی داره.

البته از حق نگذريم اون خنده ها، که احتمالا باعث سلب آسايش بقيه شده بود، با فرهنگ انعطاف پذيری و احترام به حقوق ديگران زياد جور در نمی اومد!


●مسابقه شخصيت شناسی وبلاگی

در راستای رواج مسابقات وبلاگی و در جهت ارتقا فرهنگ کارتون شناسی دوستان، بر آن شديم که اولين مسابقه "انطباق شخصيت" (Character Matching) وبلاگی را برگزار کنيم.

برای شرکت در اين مسابقه فرهنگی، کافی است که اسامی دو ستون زير را که بصورت تصادفی رديف شده اند، مرتب نموده، برای هر شخصيت وبلاگی يک معادل کارتونی (و يا بالعکس) را انتخاب نماييد:

الف) الفی اتکينز ----------------------------------------- ۱) آن سوی مه
ب) بيگلی بيگلی (کارتون گوريل انگوری)----------------- ۲) جين جين
پ) تنسی تاکسيدو -------------------------------------- ۳) پدرام يه جور ديگه
ت) ساتورنن ---------------------------------------------- ۴) تلخون يه جور ديگه
ث) هيس ( کارتون رابين هود) --------------------------- ۵) عرايض
ج) گلامپ (کارتون گاليور) --------------------------------- ۶) علی P
چ) گوريل انگوری ------------------------------------------ ٧) فروغ
ح) لوسی می (مهاجران) -------------------------------- ٨) صندوقخونه
خ)فلرتشيا ( کارتون گاليور) -------------------------------- ٩) نويد گوليه
د) گاو ( از تبليغات شير روزانه ) -------------------------- ۱۰) AC/DC
ذ) ماسکی (معاون کلانتر) ------------------------------- ۱۱) Carpe Diem

به شخص يا اشخاصي که تمام گزينه هاي موجود را به تشخيص هييت داوران درست انتخاب کنند، جوايز زير تقديم ميگردد:
۱) عنوان رفيع "پلنگ صورتی"
۲) يک پرس فاهيتای مکزيکی در رستوران بلوط.

از سوی جمعی از کاراکتر های کارتونی معلوم الحال
پ.ن: تقصير خودتونه که شام ديشبو از دست دادين!
●Going Back To Being Yourself

- بعضی رفتارها رو بايد از سر گرفت، هر چند دوباره ...
- بعضی عادت ها رو بايد بخاطر آورد، هر چند چندباره ...
- و بالاخره ،بعضی چيزها رو بايد فراموش کرد، اما اين يکی، يک باره و برای هميشه!
●Simple AND Elegant

سالهاست که توی کارهای تخصصی بهم ثابت شده که "بهترين و زيباترين راه حلها، ساده ترين اونها هم هست. طوری که هرکس که راه حل رو ببينه، فوری از خودش بپرسه: چرا اين به فکر من نرسيد؟!" البته لزوما هر راه حل ساده ای، بهترين و/يا زيباترين راه حل نيست. راه حل خوب نتيجه يک تفکر هوشمند، خلاق، بالغ و در خيلی موارد هنرمندانه ست.

حالا در موارد ديگه هم، دارم به همين نتيجه ميرسم که راه حل های خوب، ساده و زيبا هستند. ساده، راحت و در نفس زيبا. اين جور راه حل های ساده و موثر پيدا کردن در برخورد کردن با مسائل زندگی رو، که نتيجه مستقيم هوشمنديه، خيلی دوست دارم.
●هفت

اين نشريه هفت هم نشريه جالبی بنظر مياد. احمد طالبی نژاد صاحب امتياز و مدير مسئولشه و چند تا از بروبچه های ديگه مجله فيلم هم درش دست دارند. با اين حال، فضای مجله اصلا "مجله فيلمی" نيست. خيلی زنده و شادتره و از جهت شموليت هنرهای مختلف، گسترده تر.

اين شماره آخرش که خيلی باب من دراومده: يه نقد در مورد کتاب "فرهنگ لغات مخفی"، يه گزارش در مورد کنسرت عليزاده-کاسپاريان، يه مقاله در مورد ادوارد سعيد، و جالبتر از همه چند مصاحبه و گفتگو با بهرام بيضايی و بازيگران نمايش شب هزارو يکم. کار گرافيکی مجله هم اصلا بد نيست، مخصوصا تصوير روی جلدش.
[Powered by Blogger]