آن سوی مه    

Saturday, January 03, 2004

●يک لبخند ساده در اين زمان غمگين

به بهانه ترافيک سنگين بلوار ميرداماد بخاطر برف امروز، و به نوعی، نقد حال اين روزهای ما:

بلوار ميرداماد
محمدعلی سپانلو/فرزين فرهادی/شهرزاد سپانلو

ای روزهای فردا، ای فکر های زيبا،
ای واژه های زرين
ای آسمان لرزان، دريای باد و باران،
بالای شهر تهران، در انتظار طوفان
طوفان سرد و سنگين...

بهر تو می سرايم، از خود برون می آيم،
لبهای بسته ام را يک لحظه می گشايم،
ای سرزمين ديرين...

يک شاعر پياده، همراه جويبارت،
با يک پيام ساده، خوش باد روزگارت،
در اين زمان غمگين...

از بيشه های گيلان، گنبدهای سپاهان،
از کوچه های شيراز تا آتش های اهواز،
لبخند های شيرين...

بهر تو می سرايم، از خود بيرون برون می آيم،
لبهای بسته ام را يک لحظه می گشايم،
ای سرزمين ديرين...

بلوار ميرداماد، با لحظه های آزاد،
پنجاه سال ديگر از ما می آورد ياد
در روزهای رنگين...

يک روز آفتابی، با آسمان آبی
آن سوی عصر غربت، تصويری از رفاقت،
پيوندهای پيشين...

بهر تو می سرايم، از خود بيرون برون می آيم،
لبهای بسته ام را يک لحظه می گشايم،
ای سرزمين ديرين...
●به عنوان و بجای تبريک سال نو ميلادی


Imagine
John Lennon

Imagine there's no heaven,
It's easy if you try,
No hell below us,
Above us only sky,
Imagine all the people
Living for today...


Imagine there's no countries,
It isn't hard to do,
Nothing to kill or die for,
No religion too,
Imagine all the people
Living life in peace...

Imagine no possesions,
I wonder if you can,
No need for greed or hunger,
A brotherhood of man,
Imagine all the people
Sharing all the world...

You may say I'm a dreamer,
But I'm not the only one,
I hope some day you'll join us,
And the world will live as one.


●The Eve


There I was,
in the middle of crowd, at the center of the party,
holding up my champaign glass, cheering like all other guests,
on the turn of the moments, in the eve of the new year.

There I was, making a wish. A loud one for everyone to hear.
And then there was another one. The one of my own, in my heart , for no one to hear. And yet, someday to come true.

Yet, some day ...


[Powered by Blogger]