آن سوی مه    

Saturday, January 10, 2004

●Sometimes It Is Just like A Niightmare!

farside.JPG

Gary Larson يک کاريکاتوريست معروفه با کارتون های The Far Side اش. در خيلی از کاريکاتورها، جای آدم ها و حيوانات عوض شده و موقيعت های انسانی از اين جهت به طنز گرفته شده اند. مخصوصا گاوها نقش های زيادی رو تو کارتوناش بازي ميکنند. شرح يکی از کاريکاتورش رو که من هنوز يادمه، به صورت زيره:

تصويری از يک دالان رو در نظر بگيرين که در اون چند تخت در کنار هم در يک رديف قرار گرفته اند و روی تخت ها آدمهای مختلفی خوابيدند. در آخر دالون، آتشی بر پاست و شيطان در کنار آتش ايستاده و خنده زيرکانه بر لبخند داره. روی يکی از تخت ها، آدمی پريشان از خواب پريده و هراسان عرق ميرزه. در کنارش دوستش قرار داره که دستی رو شونش گذاشته و داره ميگه:

"Don't worry Larry. It was just a nightmare. You are still in hell!"



پ.پ.ن: اين کاريکاتور بالا، منو ياد روزهای اول وبلاگ خونیم ميندازه که موقع نهار در اتاق کارمو می بستم و ميشستم وبلاگ بچه های داخل ايران رو ميخوندم و گاهي اوقات درست نمي فهميدم در مورد چی صحبت مي کنند! ؛-)
● در باب اهميت حوله

از کتاب The Hitch Hiker's Guide to the Galaxy --by Douglas Adams:



A towel is about the most massively useful thing an interstellar hitchhiker can have. Partly it has great practical value — you can wrap it around you for warmth ...; you can lie on it ...; you can sleep under it beneath the stars ...; use it to sail a mini raft down the slow ...; wet it for use in hand-to-hand-combat; wrap it round your head to ward off noxious fumes ...; you can wave your towel in emergencies as a distress signal, and of course dry yourself off with it if it still seems to be clean enough .

More importantly, a towel has immense psychological value. For some reason, if a strag (strag: non-hitch hiker) discovers that a hitchhiker has his towel with him, he will automatically assume that he is also in possession of a toothbrush, face flannel, soap, tin of biscuits, flask, compass, map, ball of string, gnat spray, wet weather gear, space suit etc., etc. Furthermore, the strag will then happily lend the hitchhiker any of these or a dozen other items that the hitchhiker might accidentally have “lost”. What the strag will think is that any man who can hitch the length and breadth of the galaxy, rough it, slum it, struggle against terrible odds, win through, and still knows where his towel is is clearly a man to be reckoned with.


●حقوق بشر

در خانه ما سه جريان فکری حضور داره:

- روشنفکری دينی که معتقده سیاست های خونه بايد مبتنی بر اعتقادات دينی باشه،
- روشنفکری ليبرال که طرفدار جدايی دين از سياست های اجرايی خونه است،
- و دست آخر، نماينده حقوق بشر که فقط به حقوق خودش فکر ميکنه و بس.

جالب اينکه دو جريان اول راحت با هم کنار ميان و تساهل و تسامح کامل رو دارند. اما اين وسط نماينده حقوق بشره که گاهی اوقات ادعا ميکنه حقوقش ضايع ميشه!
●Paradigm Shift

وقتی که آدم بعضی از مسايل آموزشی ايران رو از نزديک ميبنه، تازه می فهمه که چقدر مشکلات زياده و چقدر جای پيشرفت هست. هم فرهنگ درس خوندن بچه ها از زمان ما تغيير کرده (و از جهاتی پسرفت داشته)، هم اينکه نحوه تدريس و سيستم آموزشی ما تا حد زيادی در رکود مونده. اين شرايط هم طبعا معلول روند کلی جامعه است و از عوارض اين روند. اينکه تدريس يعنی همان درس رو برای n سال به صورت جزوه تکرار کردن، يعنی سکون کامل. در شرايط ايده آل، معلم هر بار که بخواد يه درس رو دوباره بده، بايد دنبال روشهای جديد تدريس، يا نحوه های جديد برای ارايه مفاهيم باشه. بگذريم که خود مباحث بايد مرتبا تغيير کنن و به روز بشن. اينکه شاگرد بجای يادگيری، نوآوری و خلاقيت، فقط فکر نمره و امتحان و گذروندن درس باشه، يعنی پسرفت.

يک نمونه بارز تحول در سيستم آموزشی، اينکه در چند سال اخير و حداقل در چند زمينه تخصصي که من آشنايی دارم، يه paradigm shift اساسی در روند تدريس مباحث صورت گرفته. در روش آموزش سنتی، روند تدريس روند تاريخی تحول علم رو دنبال ميکنه. در حاليکه در روش جديد، از همون ابتدا مفاهيمی تدريس ميشه که مبنای درست تر، کامل تر و مفيدتری از علم و تکنولوژی رو بيان ميکنند. مشکلی که طبعا وجود داره اينکه اجرای اين paradigm shift تدريسی، مستلزم کار زياد معلمين، و تغيير نحوه تفکر خود اونهاست. کسانی که اکثرا در دانش سنتی خودشون فسيل شدند و حتی در خيلی موارد سواد کافی ندارند. اونهايی هم که اين موضوع رو درک ميکنند و علاقمند هستند، نه وقتشو دارن و نه حالشو!

البته از حق نگذريم، منم خيلی دلم ميخواست که بتونم همه کارهای ديگه ام رو کنار بزارم و چند ماه روی اين موضوع کار کنم. اما من هم درگير همون مشکل هستم که بقيه دارند: وقت ندارم!

پ.ن: گاهی يه paradigm shift در ديدگاه اجتماعی آدم هم لازم ميشه. مخصوصا وقتی که مي بينه روشهای فکری قديميش ديگه جوابگوی مشکلات امروزش نيستن. فکر کنم همين روزهاست که دنبال يه paradigm shift شخصی هم برم!
●تيغ جراحی

وقتی که شوخی شوخی به زير تيغ جراحي ختم بشه کارت، تازه ميفهمی اين جراحها هم عالمي دارن برا خودشون. همين جور که چاقو رو مي چرخون، با آدم تعريف ميکنن. انگار نه انگار که دارن يه آدم زنده رو باز ميکنن و مي بندن. انگار دارن سر تو اصلاح ميکنن. فقط فرقش اينکه ابزارشون يک کم فرق ميکنه و رنگ و بوی خون رو دور و برت حس ميکنی!
●رژيم، از تئوری تا عمل

متخصص تغديه: "معلومه که رژيم غذايی شما اصلا درست نيست. اين طور که ميگين، هر چي به دستتون ميرسه ميخورين. يه برنامه غذايی براتون تنظيم کردم فقط شامل سه وعده سبک غذای بدون چربی/شيرينی/ سرخ کرده هست و دو بار هم اسنک ميوه در طول روز. وزن همه چيز با گرم مشخص شده. ظرف دو هفته پيشرفتتون رو به من اطلاع بدين!"

من، در طول همان روز: قهوه با کافی ميت و شکر زياد، شکلات و بيسکويت های مختلف، سوپ، سالاد و استيک با سس زياد، قهوه سه بار، چايی با شيرينی دانمارکی و خرما، شنيتسل مرغ و سيب زمينی سرخ کرده فراوان، و دست آخر هم انار.

پ. ن: راستی اين کاغذ که توش رژيم نوشته بود، چی شد؟

بعد از تحرير: تا اين لحظه، خرمالو و ازگيل هم اضافه شد!
[Powered by Blogger]