âThe last minute confession
از برکات روز انتخابات: در جستجوی کشيش به کليسا می روی، اما بجايش با در بسته کليسا و صف هموطنان ارمنی برای رای دادن مواجه ميشوی. يه روز هم خواستيم دنبال مردان خدا برويم، نشد! و دست خالی برگشتيم :(
âدر آستانه يک سالگی
داره ميشه يک سال. چه زود گذشت! چقدر اتفاقات مختلف و گاه غريب افتاده تو اين يک سال. دلم ميخواد سر فرصت بشينم و در موردشون بنويسم. اينکه با چه ايده ها، خيال ها و هدفهايی اومدم و الان کجا هستم. اينکه ديد من نسبت به محيط، اطراف و اطرافيانم چقدر تغيير کرده. اينکه کجاها خورد تو ذوقم و کجاها سورپريز شدم. اينکه چه سختی هايی کشيدم، چه موفقيت هايی داشتم و کجاها شکست خوردم. اينکه کجاها کم آوردم و کجاها ايستادم و خم نشدم. کجاها اشتباه کردم و کجاها درست تشخيص دادم. اينکه کجاها راضی هستم و در چه مواردی ناراضی. اينکه حسرت چي رو ميخورم و از يادآوری چه خاطره ای لذت ميبرم. اينکه چه دلتنگي هايی پيدا کردم و به چه دلخوشيهايی دل بستم. اينکه نگراني هام چي بودند و الان چی هستند. اينکه ايده آل هام در عرض اين يه سال چقدر تغيير کردند. اينکه چقدر تاثير گرفتم، کجاها تاثير گذاشتم و بالاخره اينکه چقدر تغيير کردم.
الان فرصت نيست. يکم وقت ميخوام، يکم زمان فراغت و شايد کمی فاصله گرفتن از اين محيط. شايد بزودی اين فرصت پيش بياد. يه فرصت خودبازبينی. اما دلم ميخواد نظر ديگران، از دوستان و آشناها گرفته تا هر کس که با من بنحوی سرو کار داشته رو هم بدونم.
واقعا، "آن سوی مه" ظرف اين يک سال چقدر و چطور فرق کرده؟