آن سوی مه    

Saturday, March 06, 2004

● شب های سپيد

beforesunrise.JPGدر "Before Sunrise" پسر و دختری در ترنی که بسوی وين در حرکته، با هم آشنا ميشن. پسر صبح روز بعد با هواپيما عازم امريکاست و دختر در ترن بسوی فرانسه. پسر از دختر ميخواد که شب رو با هم به خيابون گردی در وين بگذرونن. موضوع فيلم، داستان خيابان گرديهای شبانه اونهاست.


در طول شب، شاهد مکالمات جذاب در مورد آدمها، فرهنگ ها. تقدير، خانواده، روابط اجتماعی و کلا زندگی هستيم. حرفهايی که به دل ميشنه و عميق شدن ارتباط ذهنی اين دو رو نشون ميده. در طول همين شبه که، به آرومی اين دو به هم دل می بازند.

وقت جدايی که ميرسه، درست قبل از طلوع آفتاب، پسر حرف جالب، اما تلخی ميزنه (نقل به مضمون): "ميتونيم شماره تلفن هامون رو رد و بدل کنيم. هفته های اول مرتب به هم زنگ ميزنيم. بعد از مدتی ميشه هفته ای يه بار، بعد ماهی يه بار، بعد کم کم حرفی برای گفتن نداريم. يا بجاش ميتونيم همين جا رابطه مون رو تموم کنيم و برامون يه خاطره خوش ازش باقی بمونه!"

شايد هم درستش همينه که بعضی وقتها، يه اتفاق همون جا که می افته، تموم بشه. بشه يک خاطره و ديگه دست نخوره. يه خاطره و بس.


●Simply Sweet

آروم، ساده، مهربون و شاداب، مثل نسيم پر طراوت يک سحر بهاری. فقط حيف که کوتاه بود.
●Home, Sweet Home -- Love, Precious Love

خانه شن و مه فيلم متفاوتيه. با فيلم های معمول هاليوود خيلی فرق داره، تا حدی که آدم فکر ميکنه اين فيلم از فيلم های ايرانی تاثير گرفته. با داستاني در مورد "خانه" و دوباره پيدا کردن "home" و درگيری دو نفر که هر دو به دنبال دوباره بدست آوردن "خانه" شان هستند. با پايانی غير منتظره و غافل کننده. بن کينگزلی هم مثل هميشه عالی بازی ميکنه، اما اگر بجاش يه هنرپيشه ايرانی ميگذاشتند، برای تماشاگر ايرانی قابل باورتر ميشد. شهره آغداشلو هم خوب بود، ولی نه در اندازه های اسکار. حتی کانديدا شدنش هم به نظر من با ارفاق بوده.

Cold Mountain داستان يک عشقه در گذر جنگ داخلی امريکا و پايداری و سختی های دو دلداره برای رسيدن به هم. شبيه "بيمار انگليسی"، شخصيت های متعدد و داستان های جانبي زيادی داره که به بعضی از اونها بيشتر پرداخته ميشه تا به داستان اصلی. کاش اين يکی اينطور نبود! Renée Zellweger هم در اين فيلم فوق العاده خوب بازي کرده و به نظر من استحقاق جايزه اسکار رو داشت. در ضمن، يادتون باشه که اين فيلم خيلی طولانيه و قبل از ديدنش مطمين باشين که وقت کافی دارين. وگرنه آخر های فيلم که ميرسين هی از بغل دستيتون ميپرسين "اين چرا تموم نميشه؟ اين چرا تموم نميشه؟ اين چرا تموم نميشه؟ ..."
●Not Real, But Quite Good

گفته بودن که يه آمريکای کوچيکه، اما نيست. درسته که اتوبانها و mall ها به سبک آمريکايی ساخته شده. درسته که معماريها از فرانسه و ايتاليايی ها گرفته شده و گاهی تم شرقی هم به قشنگی با سبک غربی تلفيق شدن. درسته که مارک ها و brand های اروپايی همه جا ديده ميشه و البته fastfood های زنجيره ای آمريکايی. درسته که انضباط انگليسی رعايت ميشه. اما هر جا که نگاه ميکردم، باز اين حس وجود داشت که: " It's not the real thing!"

با اين حال، جای کلی تحسين داره: جا انداختن همزيستی فرهنگ عربی با روشهای غربی و انعطاف پذيری سليقه های متفاوت (حداقل در ظاهر) ، رشد اقتصادی خيره کننده، امنيت شهروندها و رفاه که همه جا به چشم ديده ميشه. حق دارند که افتخار کنند. راستی خوندن تابلو های عربی و مخصوصا نحوه ترجمه اسم های انگليسی/آمريکايی کلی موجب انبساط خاطر شد!

و دست آخر اينکه، قرار بود که يه تعطيلات دو روزه باشه، تعطيل از همه چيز و دور از همه کس. از اونها که هر روز صبح تنها با کوله پشتی ميزنی بيرون و بدون هيچ برنامه ای تا آخر شب ول می گردی. زمان و ساعت رو بکل فراموش ميکنی، پياده يا با اتوبوس هر جا دلت کشيد ميری. هر جا هم شد و از هر دست فروشی، غذا ميخری و ... . اما دقيقا برعکس شد! ۲ روز شد ۴ روز. اونهم پر شد از مهمونی و معاشرت، کلی تاکسی و ماشين سواری، سر وقت رستوران ها و هتل های چند ستاره رفتن، سينما، خريد و حتی دم آخر هم نذری گرفتن!! خيلی هم خوش گذشت. و بالاخره قرار شد که سفر کوله پشتی ای باشد برای شايد وقتی ديگر!
●Le Journal D'un Voyage

- يک ويلای بزرگ اختصاصی، واقع شده در بلندترين تپه اون ناحيه، از ۲ طرف مشرف به دريای آبی و شهر نقلی، با مبلمان شيک و دکور خيلی با سليقه، بالکن و حياط سرسبز و استخر بزرگ.

- يک جاده پيچاپيچ کوهستانی، مثل جاده چالوس، اما باريکتر، سر سبزتر و با آسفالت خيلی بهتر. به طوری که هر روز احساس مسابقه "گراندپری" بهت دست ميده، اون هم با يه ماشين برو.

- يک عالم غذاهای خوشمزه، از ساندويج ژامبون-پنير فرانسوی گرفته، تا انتراکوت و انواع غذاهای دريايی، فرانسوی و ايتاليايی. به اينها اضافه شود بهترين شيرينی های دنيا در يکی از باکلاس ترين شرينی فروشی های دنيا.

- گذشت و گذار در کوچکترين کشور قلعه ای که بخوبی برای قرنها حفظ شده و ديدار از کازينوی "آقای باند"، اون هم با همون سبک و سياق (البته با نتيجه ای کاملا متضاد!).

- يک ديدار کوچيک از شهر نخل های بلند و به صورت خيلی مرتب رديف شده، دريايی که آبی ترين آبها رو داره، يه ساحل تميز و باز، و البته کلی کشتی های شخصی لوکس.

(و البته به بهای هر روز از ٨ صبح تا ۲ صبح روز بعد سرپا بودن بودن...)

روز آخر در حالی که داشتيم روی ساحل دريای آبی قدم می زديم، اين سوال مطرح شد که "از همه دنيا ميان اينجا که کمی اينها رو تجربه کنن، تو که قبلا به بهتر و بيشتر از اينها دسترسی داشتی، دلت برا اونجا تنگ نشده؟" و البته جواب چيزی نبود جز يه pause بلند و بعد اين جواب که: There is more in the life ...".
[Powered by Blogger]